“آه اگر آزادی سرودی می خواندکوچکهمچون گلوگاه پرنده ایهیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماندسالیان بسیاری نمی بایستدریافتی راکه هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است”

احمد شاملو

Explore This Quote Further

Quote by احمد شاملو: “آه اگر آزادی سرودی می خواندکوچکهمچون گلوگاه پرند… - Image 1

Similar quotes

“روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفتروزی كه كمترین سرودبوسه استو هر انسانبرای هر انسانبرادری ستروزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندندقفل افسانه ایستو قلببرای زندگی بس استروزی كه معنای هر سخن دوست داشتن استتا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردیروزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ستتا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرمروزی كه هر حرف ترانه ایستتا كمترین سرود بوسه باشدروزی كه تو بیایی، برای همیشه بیاییو مهربانی با زیبایی یكسان شودروزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ... و من آنروز را انتظار می كشمحتی روزیكه دیگرنباشم”


“با شكستنت شكستمعاشقم، عاشق وخسته امپای تو موندم و ساختمدل به هیچ كسی نبستمنه به عشقت، نه به عشقمقسم دروغ نخوردمبازی برده رو باختمبه تو باختم و نبردموقت گریه هات دلم روبه شب و شعله كشیدمحقم رو دادی رو رفتیمن به هیچی نرسیدمخیلی سخته دل بریدنخیلی ساده است دل شكستنسخته عاشقونه موندندل به هیچ كسی نبستنچه عذابیه كه امروزتو رو دارم و ندارمموندی تا ابد تو قلبماما رفتی از كنارم ...چند شبی هست به ترانه بالا گیر دادم ...ترانه عاشق، با صدای امیرحسین مدرسیان، از آلبوم دوم گروه هفت ...بشنوید:- راهنمای دانلود از سایت رپیدشیر، لینک یک- راهنمای دانلود از سایت رپیدشیر، لینک دو روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفتروزی كه كمترین سرودبوسه استو هر انسانبرای هر انسانبرادری ستروزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندندقفل افسانه ایستو قلببرای زندگی بس استروزی كه معنای هر سخن دوست داشتن استتا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردیروزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ستتا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرمروزی كه هر حرف ترانه ایستتا كمترین سرود بوسه باشدروزی كه تو بیایی، برای همیشه بیاییو مهربانی با زیبایی یكسان شودروزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ... و من آنروز را انتظار می كشمحتی روزیكه دیگرنباشم ..”


“کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”


“گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزمبر بلند کاج خشک کوچه بن بست گر بدین سان زیست باید پاکمن چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوهیادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!”


“مرا تو بی سببی نيستی. به راستیصلت کدام قصيده ای ای غزل؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دريچه ی تاريک؟کلام از نگاه تو شکل می بندد.خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”


“در تمام ِ شب چراغی نیست.در تمام ِ شهرنیست یک فریاد.ای خداوندان ِ خوف‌انگیز ِ شب ‌پیمان ِ ظلمت‌دوست!تا نه من فانوس ِ شیطان را بیاویزمدر رواق ِ هر شکنجه‌گاه ِ پنهانيی ِ این فردوس ِ ظلم‌آئین،تا نه این شب‌های ِ بی‌پایان ِ جاویدان ِ افسون ‌پایه‌تان را منبه فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانی‌تر کنم نفرین، ظلمت‌آباد ِ بهشت ِ گند ِتان را، در به روی ِ منبازنگشائید!در تمام ِ شب چراغی نیستدر تمام ِ روزنیست یک فریاد.چون شبان ِ بی‌ستاره قلب ِ من تنهاست.تا ندانند از چه می‌سوزم من، از نخوت زبان‌ام در دهان بسته‌ست.راه ِ من پیداست.پای ِ من خسته‌ست.پهلوانی خسته را مانم که می‌گوید سرود ِ کهنه‌ی ِ فتحی قدیمی را.با تن ِ بشکسته‌اش،تنهازخم ِ پُردردی به جا مانده‌ست از شمشیر و، دردی جان‌گزای از خشماشک، می‌جوشاندش در چشم ِ خونین داستان ِ دردخشم ِ خونین، اشک می‌خشکاندش در چشم.در شب ِ بی‌صبح ِ خود تنهاست.از درون بر خود خمیده، در بیابانی که بر هر سوی ِ آن خوفی نهاده دامدردناک و خشم‌ناک از رنج ِ زخم و نخوت ِ خود می‌زند فریاد در تمام ِ شب چراغی نیستدر تمام ِ دشتنیست یک فریاد...ای خداوندان ِ ظلمت‌شاد!از بهشت ِ گند ِتان، ما راجاودانه بی‌نصیبی باد!باد تا فانوس ِ شیطان را برآویزمدر رواق ِ هر شکنجه‌گاه ِ این فردوس ِ ظلم‌آئین!باد تا شب‌های ِ افسون‌مایه‌تان را منبه فروغ ِ صدهزاران آفتاب ِ جاودانی‌تر کنم نفرین”