“به تو دست مي‌سايم و جهان را در مي‌يابم،به تو مي‌انديشمو زمان را لمس مي‌کنممعلق و بي‌انتهاعُريان.مي‌وزم، مي‌بارم، مي‌تابم.آسمان‌امستاره‌گان و زمين،و گندم ِ عطرآگيني که دانه مي‌بنددرقصاندر جان ِ سبز ِ خويش.از تو عبور مي‌کنمچنان که تُندری از شب. ــمي‌درخشمو فرومي‌ريزم.احمد شاملو”

شاملو

Explore This Quote Further

Quote by شاملو: “به تو دست مي‌سايم و جهان را در مي‌يابم،به تو مي‌… - Image 1

Similar quotes

“میخواستم نام تو را بدانم و تنها نامی را که میخواستم ندانستم”


“ای در میان جانم و جان از تو بی خبر از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وانگه همه به نام و نشان از تو بی خبر جویندگان گوهر دریای صنع تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر”


“سكوت آب مي تواند خشكي باشد وفرياد عطش؛ سكوت گندم مي تواند گرسنگي باشد وغريو پيروزمندانه ی قحط؛ همچنان كه سكوت آفتاب ظلمات است اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست؛ غريو را تصويركن ! تمامي‌ِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و آن نگفتيم که به کار آيد چرا که تنها يک سخن يک سخن در ميانه نبود: ــ آزادی! ما نگفتيم تو تصويرش کن! ”


“و من همه ی جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه میکنم!”


“به جست و جوی توبر درگاه ِ کوه میگریمدر آستانه دریا و علف....به جستجوی تودر معبر بادها می گریمدر چار راه فصولدر چار چوب شکسته پنجره ایکه آسمان ابر آلوده راقابی کهنه می گیردبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتاچندتا چندورق خواهد زد؟جریان باد را پذیرفتنو عشق راکه خواهر مرگ استو جاودانگیرازش رابا تو درمیان نهادپس به هیئت گنجی در آمدی:بایسته وآزانگیزگنجی از آن دستکه تملک خک را و دیاران رااز این ساندلپذیر کرده استنامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد"متبرک باد نام تو"و ما همچناندوره می کنیمشب را و روز راهنوز را”


“اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق راز‌ی ست اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد ِ مشترکم مرا فریاد کن ... درخت با جنگل سخن می ‌گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می ‌گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه ‌های ِ تو را دریافته ‌ام با لبانت برای ِ همه لب ‌ها سخن گفته ‌ام و دستهایت با دستان ِ من آشناست”