“يك بار ، يك بار ، و فقط يك بار مي توان عاشق شد . عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق انديشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق .... يك بار ،فقط يك بار . بار دوم ديگر خبري از جنس اصل نيست”
“كل كائنات بي هيچ اشتباهي به خاطر يك جزء در حركتند... و آن هم تويي...”
“ان جوهر حكم القلة ليس وراثة الابن لابيه، و انما هو استمرارية رؤية للعالم و اسلوب حياة يفرضها الموتى على الاحياء، و تظل الفئة الحاكمة حاكمة ما دامت قادرة على تعيين خلفائها. ولا يهتم الحزب بابقاء سلالة بعينها و انما يهتم بتخليد مبادئه، فليس مهما من يتولى السلطة طالما ان التركيب الهرمي للمجتمع لن يمس و سيظل على ما هو عليه.”
“دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد”
“وقتي به يك چيني گوش مي دهيم،تمايل داريم حرف زدن او را غرغره كردني ناواضح بناميم.كسي كه چيني بلد است در حرف زدن او،زبان را باز خواهد شناخت.اين سان است كه اغلب نمي توانم انسان بودن را در يك انسان باز شناسم.”
“يكروز بيدار ميشويم (توي يك گفتوگوي خيلي عادي، يا توي رختخواب با كيف ِ نشئهگي ِ يك خواب ِ عميق ِ شبانه، يا روي صندلي با فكري سرگردان در هزارجا، يا پشت فرمان ماشين توي يك راهبندان)، و ميبينيم كه نميخواهيم فكرمان هيچجا برود، نميخواهيم فكر كنيم به چيزهاي نيامده و آمده و كارهاي نكرده و كرده و هرآنچه پيش يا بعد از اين ممكن است اتفاق بيفتد. و اصلا نميخواهيم فكر وجود داشته باشد تا يادمان بيايد كه هنوز هستيم و هنوز خيلي كارها ميشود كرد. ميفهميم ديگر پايينتر از اين، تحملناپذيرتر از اين، ممكن نيست.بعضيمان يكمرتبه بيدار ميشويم، بعضي آهسته، و بعضي هيچوقت. اما اگر بيدار شويم، ديگر فكر و نظر ديگران هيچ تاثيري در حالمان ندارد. اينكه وقتي ما را ميبينند چشمانشان برق بزند، يا برعكس، پرههاي دماغشان با نفرت باز و بسته شود، هيچ اهميتي ندارد. مهم فقط اين است كه خودمان جلوي آينه كه ميايستيم چه ميبينيم. اگر نتوانيم جلوي آينه بايستيم و به خودمان نگاه كنيم، يا اگر نتوانيم با خيالهامان بازي كنيم، نتوانيم و نخواهيم كه به هيچچيز و هيچكس فكر كنيم، چهكار ميكنيم...؟”