“دهان ات را می بویندمبادا که گفته باشی دوست ات می دارم.دل ات را می بویندروزگار غریبی ست، نازنینوعشق راکنار تیرک راه بندتازیانه می زنند.عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد”
“آنکه می گوید دوست ات می دارمخنیاگر غمگینی ستکه آوازش را از دست داده است.ای کاش عشق رازبان سخن بودهزار کاکلی شاددر چشمان توستهزار قناری خاموشدر گلوی من.عشق راای کاش زبان سخن بود”
“در نگاه ات همهي مهربانيهاست:قاصدي که زندهگي را خبر ميدهد.و در سکوتات همهي صداها:فريادي که بودن را تجربه ميکند.”
“به جست و جوی توبر درگاه ِ کوه میگریمدر آستانه دریا و علف....به جستجوی تودر معبر بادها می گریمدر چار راه فصولدر چار چوب شکسته پنجره ایکه آسمان ابر آلوده راقابی کهنه می گیردبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتاچندتا چندورق خواهد زد؟جریان باد را پذیرفتنو عشق راکه خواهر مرگ استو جاودانگیرازش رابا تو درمیان نهادپس به هیئت گنجی در آمدی:بایسته وآزانگیزگنجی از آن دستکه تملک خک را و دیاران رااز این ساندلپذیر کرده استنامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد"متبرک باد نام تو"و ما همچناندوره می کنیمشب را و روز راهنوز را”
“درخت با جنگل سخن می گویدعلف با صحراستاره با کهکشانو من با تو سخن می گویمنامت را به من بگودستت را به من بدهحرفت را به من بگوقلبت را به من بدهمن ریشه های تو را دریافته امو با لبانت برای همه سخن گفته امو دست هایت با دست های من آشناستو در خلوت روشن با تو گریسته ام... برای خاطر زندگان”
“برای دخترم ندا آقا سلطاندخترمسنت شان بودزنده به گورت کنندتو کشته شدیملتی زنده به گور می شود.ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که پول مرگ تو را گرفتهشام حلال می خورد.تو فقط ایستاد ه بودیو خوشدلانه نگاه می کردیکه به خانه ات بر گردیاما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دیددخترمو خیل خیال های خوش آیندهبر در و دیوارش پرپر می زنند.تو مثل مرغ حلالی به دام افتادیمرغی حیرانکه مضطربانه چهره ی صیادش را جستجو می کندتو به دام افتادیهمچون خوشه ی انگوریکه لگدکوب شدو بدل به شراب حرام می شود.کیانند اینانپنهان بر پنجره ها، بام هاکیانند اینان در تاریکیکه با صدای پرنده ی خانگیپارس می کنند.کشتندت دخترمکشتندتتا یک تن کم شوداما تو چگونه این همه تکثیر می شوی.آه ندای عزیز منگل سرخی که بر گلوی تو روییده بودباز شدگسترده شدو نقشه ی ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانیدو اینانی که ندا داده اندبلبلانندمیلیون ها تن که گرد گلی نشستهو نام تو را می خوانند.یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می خوانند نشنوییعنی پنجره ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنویببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که صید حلال می خورد”
“راهی نیستگرداگردم مغاک و سکوت مرگ تو چنین می خواستی و راه اراده ات را زدود....تو گم شده ای خطر را باور کن”