“و هذا الاحساس كان قد استيقظ في نفسي منذ زمن بعيد ، و هو أنني كنت أتحلل و أنا حي ، و لم يكن هناك توافق بين جسمي وقلبي ، وليس هذا فحسب ، بل بين روحي و قلبي ، كنت اجتاز دائما نوعا من الفصام و التحلل الغريب ، و أحيانا كنت أفكر في أشياء لا أستطيع أنا نفسي أن أصدقها”
“و يبدو أن تصرفات الناس القدماء و أفكارهم وعاداتهم و رغباتهم التي انتقلت عن طريق الحكايات إلي الأجيال التالية كانت احدي واجبات الحياة ، منذ آلاف من السنين مضت يرددون هذه الكلمات ، و كانوا يزاولون الجماع بنفس الطريقة ، و كانت لهم كل اهتمامات الطفولة ، أليست الحياة بأكملها قصة مضحكة ، أسطورة حمقاء لا تصدق ؟”
“تعال لنذهب نشرب الخمر لنشرب شراب ملك الري إن لم نشرب الآن فمتي نشرب”
“أنا أكتب فقط من أجل حاجتي إلي الكتابة التي صارت ضرورية لي ، أنا محتاج ، محتاج أكثر من ذي قبل أن أربط أفكاري بموجودي الخيالي ، بظلي ، هذا الظل المشئوم الذي ينحني علي الحائط أمام السراج ذي الفتيل و يبدو أنه يقرأ بدقة كل ما أكتبه و يتجرعه ،هذا الظل لا ريب يفهم أفضل مني”
“لا مال عندي تستولي عليه السلطة و لا دين لدي ليأخذه الشيطان”
“ربما كانت حياتي في الأصل مهيأة لأن تسمم ، ربما كنت لا أستطيع أن أحيا غير الحياة المسممة”
“إنه الموت فقط الذي لا يكذب أبدا ، إن حضور الموت يحطم كل الأوهام ، إننا جميعا أطفال الموت ، و الموت هو خلاصنا من خداع الحياة ، إنه الموت الذي يقف علي حافة الحياة ينادينا و يؤمي إلينا”
“هزاران سال است که همین حرفها را زده اند، همین جماع ها را کرده اند، همین گرفتاری های بچه گانه را داشته اند. آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است.”
“هرکی هرچی میگه از خودشه, تنها حقیقتی که برای هرکسی وجود داره خود همون شخصه. همه مون بی اراده از خودمون صحبت میکنیم, حتی در موضوع های خارجی احساسات و مشاهدات خودمونُ به زبون کسون دیگه می گیم. مشکلترین کارها اینه که کسی بتونه حقیقتا همون طوری که هست بگه.”
“این مردُم دِه را میگوئی بیچاره ها... از جانوران کمترند، آنچه که آنها را اداره میکند، اول شکم و بعد شهوت است با یکمشت غضب و یکمشت باید و نباید که کور کورانه بگوش آنها خوانده اند”
“دریغا که بار دگر شام شد / سراپای گیتی سیه فام شد همه خلق را گاه آرام شد / مگر من، که رنج و غمم شد فزون جهان را نباشد خوشی در مزاج / بجز مرگ نبود غمم را علاج ولیکن در آن گوشه در پای کاج / چکیده ست بر خاک سه قطره خون”
“تقلید عیب نیست، دزدی و چاپیدن عیب است”
“ای مرگ تو نوشداروی ماتمزدگی و نا امیدی می باشی تو پرتو درخشانی اما تاریکت میپندارند ”
“برای کسی که در گور است زمان معنی خودش را گم میکند”
“اگر مرگ نبود همه ارزویش میکردند”
“اگر زندگانی سپری نمی شد چقدر تلخ و ترسناک بود.”
“خاصیت هر نسلی اینست که آزمایش نسل گذشته را فراموش بکند”
“هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده باشد نمیدانند که من پیشتر خودم را سختتر قضاوت کردهام”