رسول یونان photo

رسول یونان


“مرد سر قرار نیامد.زن هم همین طور.هر کدام از آن ها می خواست به دیگری ثابت کند که می تواند سر قرار نیاید، اما این ظاهر قضیه بود. آن ها همدیگر را می پاییدند از پشت درختان پارک.”
رسول یونان
Read more
“آن ها در بک روز برفی از هم جدا شدند.یکی به سمت شمال رفتدیگری به سمت جنوببرف رد پای آن ها رو پوشاند طوری که انگار هرگز نبوده اند.”
رسول یونان
Read more
“بدهکار هیچ کس نیستمجز همین ماهکه از پشت میله ها می گذردکه می توانستاز اینجا نگذرد وجایی دیگرمثلا در وسط دریایی خیال انگیزبچسبد به شیشه کابین یک تاجر پولداربدهکار هیچ کس نیستمجز همین ماهکه تو را به یادم می آورد.”
رسول یونان
Read more
“مانده‌امچگونه تو را فراموش كنماگر تو را فراموش كنمبايدسال‌هايي را نيز كه با تو بوده‌امفراموش كنمدريا را فراموش كنمو كافه‌هاي غروب راباران رااسب‌ها و جاده‌ها رابايددنيا رازندگي راو خودم را نيز فراموش كنمتو با همه‌ چيز درآميخته‌اي!”
رسول یونان
Read more
“ماه از پنجره کوچیدبهار از درختگوزن از قصهو شعری که می گفتمدیگر ادامه نیافتهمه چیز تمام شدسوار قطار شدی و رفتیحالا بایددر شهری دور باشیدر قلب من چکار می کنی!؟”
رسول یونان
Read more
“تو ماه رابيش‌تر از همه دوست مي‌داشتيو حالاماه هر شبتو را به ياد من مي‌‌آورد.مي‌خواهم فراموشت كنماما اين ماهبا هيچ دستمالياز پنجره‌ها پاك نمي‌شود”
رسول یونان
Read more
“زندگی در اعماق امن است اما زیبا نیست ماهی هایی که در اعماق زندگی می‌کنند صید نمی‌شوند اما طلوع آفتاب را هم نمی‌بینند کشتی‌ها را نمی‌بینند حالا اسبی زیبا پا به دریامی‌گذارد او را نیز نخواهند دید بله، زندگی در اعماق غم‌انگیز است”
رسول یونان
Read more
“تو نیستی اما من برایت چای می ریزم دیروز همنبودی که برایت بلیط سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم”
رسول یونان
Read more
“کنار دریـــاعاشق باشیعاشق تر می شویو اگر دیــوانهدیوانه تر... این خاصیت دریاستبه هـــمه چــــیز وسعتی از جنون می بخشد”
رسول یونان
Read more
“تو ماه رابیشتر از همه دوست می داشتیو حالاماه هر شبتو را به یاد من می آوردمی خواهم فراموشت کنماما این ماهبا هیچ دستمالیاز پنجره ها پاک نمی شود”
رسول یونان
Read more
“کاش کمی زودتر می آمدمبا یک بغل گل سرخ می آیمزخم های قلبم شکوفه کرده استاما افسوسکسی گل های مرا نخواهد دیدبهار آمدههمه جا پر از گل و شکوفه است”
رسول یونان
Read more
“من یک مهاجرماز رویایی به رویاییگاه از قطب جنوب سر در می‏آورمگاه از دریای کارائیب.گاه سفیدمگاه، سیاهبا زردها چای می‏خورمبا سرخ‏ها چپق می‏کشممن در همه جا زندگی می‏کنمسرزمین منبه پای غازهای وحشی چسبیده است”
رسول یونان
Read more
“این شهرشهر قصه های مادر بزرگ نیستکه زیبا و آرام باشدآسمانش راهرگز آبی ندیده اممن از اینجا خواهم رفتو فرقی هم نمی کندکه فانوسی داشته باشم یا نهکسی که می گریزداز گم شدن نمی ترسد”
رسول یونان
Read more
“داشتم از این شهر می رفتمصدایم کردیجا ماندماز کشتی ای که رفت و غرق شدالبتهاین فقط می تواند یک قصه باشددر این شهر دود و آهندریا کجا بود که من بخواهم سوار کشتی شوم وتو صدایم کنیفقط می خواهم بگویمتو نجاتم دادیتا اسیرم کنی”
رسول یونان
Read more
“عشق را بدون بزک می‌خواستیمدنیا را بدون تفنگروی دیوارهای سیاهگل سرخ نقاشی کردیمرهگذران به ما خندیدندبه ما خندیدند رهگذرانما فقط نگاه کردیمجاده‌هادور شهر گره خورده بودنددر شهر ماندیم و پوسیدیم و خواندیم: قطاری که ما را از این جا نبردقطار نیست”
رسول یونان
Read more