“دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم،امروز او ما را . . .فردا . . . ؟”
“مردم همهتو را به خداسوگند میدهنداما برای منتو آن همیشهایکه خدا را به توسوگند میدهم”
“با توامای لنگر تسکین!ای تکانهای دل!ای آرامش ساحل!با توامای نور!ای منشور!ای تمام طیفهای آفتابی!ای کبود ارغوانی!ای بنفشابی!با توام ای شور ای دلشورهی شیرین!با توامای شادی غمگین!با توامای غم!غم مبهم!ای نمیدانم!هر چه هستی باش!ای کاش...نه، جز اینم آرزویی نیست:هر چه هستی باش!اما باش!”
“اگر می توانستماگر داغ رسم قدیم شقایق نبوداگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبوداگر ذهن آیینه خالی نبوداگر عادت عابران بی خیالی نبوداگر گوش سنگین این کوچه هافقط یک نفس می توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاط سپارداگر آسمان می توانست ، یکریزشبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارداگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه ها آب و جارو نمی کرداگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرداگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کردو می شد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریماگر خاک کافر نبودو روی حقیقت نمی ریختاگر ساعت آسمان دور باطل نمی زداگر کوها کر نبودنداگر آبها تر نبودنداگر باد می ایستاداگر حرفهای دلم بی اگر بوداگر فرصت چشم من بیشتر بوداگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینمتو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم”