“و بادبا کبوتران آخر اسفندآرام گرفته حالا و از هیچ سو نمی وزدبرفهای همه ی دنیا آب شده اندرختها خشک میشوند در سرتاسر آفتابو شاخه های نارنج از همیشه انبوه تر.در روزنامه ای چاپ شده ای با عینک و عصاو خنده ای که کم و بیش آشناروحت شاد ای عطر خاطره و یاد”
“گفتم شیر یا خط ندارد اگر کسیهمیشهبازنده باشدو بازی دیگر نکردمسفر کردم”