عباس معروفی / Abbas Ma'rofi photo

عباس معروفی / Abbas Ma'rofi


“خبرهای سوخته!چقدر می‌ترسم!از اين که بايدتو را به سوی گذشت زمانبدرقه کنممی‌ترسم..._خبرها همه‌ تكراری‌ عكس‌ها همه...تیترها...یك‌ نفر را بارها اعدام‌ كرده‌ اندو باز او راپای‌ جوخه‌ی دار می‌برندمااعلامیه‌ می‌نويسیم‌و هر چه‌ امضا‌دست‌مان‌ به‌ جایی‌ امضاها همه......دست‌های تو اماهرگز تکرار نمی‌شودبانوی من! چشم‌هات را ببندو دست‌هام را بگيرشايد از لای کتاببيرون آمدمشايدباز خنديدم در آغوش تو._معذرت می‌خواهمکه عاشقت نبودمروزها و ماه‌ها و سال‌هامعذرت می‌خواهم.می‌بوسمت، و می‌بوسمتيک بار قبل از اين‌که به خواب روممی‌بوسمتيک‌بار وقتی به خواب رفتم._سقوط، سقوط، سقوطدر لابلای خبرهامدام هواپيما سقوط می‌کندنان سقوط می‌کندخدا سقوط می‌کندسقف سقوط آنهمه آدم......تنها منم که در خواب تلخ تو زنده می‌شوم.اگر قرار باشدهزار بار زندگی کنمهر هزار بار منمال تو_توفان بودروزنامه در باد می‌سوختو من خبرهای سوخته رادر ميان شعله‌ها برای تو می‌خواندممی‌دانمتاريخ سرزمينم را می‌دانیعشق من!از خودم بگويم؟اول دست‌هات را جوهری کنبعد بيا سراغ تنمبعد هم ببيندست‌هات را به کجای تنم کشيده‌ای._تب و لرز تمام نمی‌شودکنار پنجره‌ی برفی می‌نشينمو اين بستنی رامزه مزه می‌کنميک نگاه به تويک قاشق بستنی...آب می‌شود.حتا موهام می‌خندندوقتی با تو حرف می‌زنمآقای من!حتا وقتی بگويم "نمی‌دانم"عشق توست که قورت می‌دهم._تو باران تنم کنو مرا زير پر چشم‌هات بگيرقطره قطرهتو را گريه می‌کنم.می‌خواهی بروملباس‌های خدا را برات بدزدم؟”
عباس معروفی / Abbas Ma'rofi
Read more