«فریدون‏مشیری» photo

«فریدون‏مشیری»


“دیوانه"یکی دیوانه‏ای آتش برافروخت در آن هنگامه جانِ خویش را سوخت همه خاکسترش را باد می‏بُرد وجودش را جهان از یاد می‏بُرد تو همچون آتشی ای عشقِ جان‏سوز من آن دیوانه‏مردِ آتش‏افروز من آن دیوانه‏ی آتش‏پرستم در این آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این‏چنین دیوانگی‏ها که می‏خندم به آن فرزانگی‏ها به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن در این عالم سرانجامی نداریم چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم لهیبی همچو آهِ تیره‏روزان بساز ای عشق و جانم را بسوزان بیا آتش بزن خاکسترم کن مس‏ام، در بوته‏ی هستی زرم کن”
«فریدون‏مشیری»
Read more