“خلالِ آخرِ کبریت رابادبگذار سیگارم را روشن کندمن آرزو به دلمتو دیگر آزارم نده....”
“باید خودم را ببرم خانهباید ببرم صورتش را بشویمببرم دراز بکشددلداریاش بدهم، که فکر نکندبگویم که میگذرد، که غصه نخوردباید خودم را ببرم بخوابد«من» خسته است”
“کسی که نشسته است همیشه خسته نیستشاید جایی برای رفتن نداشته باشدکسی که نشسته استشاید خسته باشدشاید همه جا را گشته باشد و خسته باشدکسی که نشسته استحتما گم کرده ای دارد”
“فصل عوض میشودجای آلو راخرمالو میگیردجای دلتنگی رادلتنگی”
“از لیوان هابه لیوان , شکسته فکر می کنیاز آدمهابه کسی که از دست داده ایبه کسی که به دست نیاورده ایهمیشهچیزی که نیستبهتر است”