حافظ photo

حافظ


“The earth has disappeared beneath my feet,Illusion fled from all my ecstasy.Now like a radiant sky creatureGod keeps opening.God keeps openingInside of Me.”
حافظ
Read more
“نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستگره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد”
حافظ
Read more
“سلام کردم و با من به روی خندان گفتکه ای خمارکشِ مفلسِ شراب‌زدهکه این کند که تو کردی به ضعف همت و رایز گنج‌خانه شده خیمه بر خراب زدهوصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفته‌ای تو در آغوش بخت خواب‌زده”
حافظ
Read more
“A day of silence can be a pilgrimage in itself.”
حافظ
Read more
“گر من از سرزنش مدعیان اندیشمشیوه مستی و رندی نرود از پیشمزهد رندان نوآموخته راهی بدهیستمن که بدنام جهانم چه صلاح اندیشمشاه شوریده سران خوان من بی‌سامان رازان که در کم خردی از همه عالم بیشمبر جبین نقش کن از خون دل من خالیتا بدانند که قربان تو کافرکیشم”
حافظ
Read more
“صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنمتا به کی در غم تو ناله شبگیر کنمدل دیوانه از آن شد که نصیحت شنودمگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنمآن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهاتدر یکی نامه محال است که تحریر کنمبا سر زلف تو مجموع پریشانی خودکو مجالی که سراسر همه تقریر کنمآن زمان کارزوی دیدن جانم باشددر نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنمگر بدانم که وصال تو بدین دست دهددین و دل را همه دربازم و توفیر کنمدور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگویمن نه آنم که دگر گوش به تزویر کنمنیست امید صلاحی ز فساد حافظچون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم”
حافظ
Read more
“دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار دل خویش به دریا فکنماز دل تنگ گنهکار برآرم آهیآتش اندر گنه آدم و حوا فکنممایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاستمی‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم”
حافظ
Read more
“دردم از یار است و درمان نیز همدل فدای او شد و جان نیز هم”
حافظ
Read more
“سینه تنگ من و بار غم او هیهاتمرد این بار گران نیست دل مسکینم”
حافظ
Read more
“زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست ... پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دستنرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان ... نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشستسر فراگوش من آورد به آواز حزین ... گفت: «ای عاشق شوریده‌ی من، خوابت هست؟»عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند ... کافر عشق بود گر نشود باده پرستبرو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر ... که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَستآن چه او ریخت به پیمانه‌ی ما نوشیدیم ... اگر از خَمر بهشت است وگر باده مستخنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار ... ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست”
حافظ
Read more
“شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نوابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست”
حافظ
Read more
“آخر به چه گویم هست از خود خبرم؟ چون نیستوز بهر چه گویم نیست با وی نظرم؟ چون هست”
حافظ
Read more
“اگر به زلفِ درازِ تو دست ما نرسدگناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتَهِ ماست”
حافظ
Read more
“ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست، ولیعیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست؟”
حافظ
Read more
“شادی مجلسیان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت”
حافظ
Read more
“ای شاهد قدسی! که کِشَد بند نقابت؟ ... و ای مرغ بهشتی! که دهد دانه و آبت؟خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز ... کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت؟”
حافظ
Read more
“عزم دیدار تو دارد، جانِ بر لب آمده ... بازگردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟”
حافظ
Read more
“پری رو تاب مستوری ندارد دراربندی سراز روزن درآرد”
حافظ
Read more