“قاصدکي را فال مي گيرم و رها مي کنم به ماهبرگرد جمعه ی روز هاي بچگیبرگرد با همان پسرک که باد بادک روييده بود از دستشو من با تمام ده انگشتی که بلد بودم عاشقش بودم”
“در عکس چشمان توخواب های من پیداستدر شبیه پوست منشب هاچیزی شبیه خواب های تو می چرخدهر شب به خواب هایم بیاتا عکس مان هی به هم شبیه تر شود”