English profile: Simin Behbahani
“شنیدم باز هم گوهر فشاندی ------------- که روشنفکر را بزغاله خواندیولی ایشان ز خویشانت نبودند ------------- در این خط جمله را بیجا نشاندیسخن گفتی ز عدل و داد و انرا --------------- به نان و آب مجانی کشاندیاز این نقَلت که همچون نُقل تر بود ---------------- هیاهو شد عجب توتی تکاندیسخ...ن هایت ز حکمت دفتری بود --------------- چه کفترها از این دفتر پراندیولیکن پول نفت و سفره خلق ----------------- زیادت رفت و زان پس لال ماندیسخن از آسمان و ریسمان بود ---------------- دریغا حرفی از جنگل نراندیچو از بزغاله کردی یاد ای کاش ------------ سلامی هم به میمون میرساندی--”