“جهان راهمين جا نگه داركمي جلوترمن آن طرف امروز پياده مي شوم كمي نزديك به پنجشنبه نگهداركسي از سايه هاي هر چه ناپيدا مي آيداز آنطرف كودكيو نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتدكمي نزديك به پنجشنبه نگهدارتو همان آشناترين صداي اين حدوديكه مرا ميان مكث سفربه كودك ترين سايه ها مي بريبا دلم كه هواي باغ كرده استبا دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گرددو مرامي نشيند مينشينم و از يادمي روممي نشينم و دنيا را فكر مي كنمآشناترين صداي اين حدود پنجشنبه كنار غربت راه و مسافران چشمخيس دارم به ابتداي سفر مي رومبه انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم گوش مي كني ؟مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنمحالا كه دارم از يادمي رومدارم سكوت مي شوممي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شومگوش مي كني؟پيش روي سفر بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است پيش روي سفرتا نه اين همه ناپيدا تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم تنها منم كه آشناترين صداي هر حدودم حالا هر چه باران است ، در من برف مي شود هر چه درياست ، در من آبيحالا هر چه پيري است ، در من كودكهر چه ناپيدا ، در من پيداحالا هر چه هر روز و بعد از اين هر چه پيش رو منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم و پنجشنبه نزديك من است جهان را همينجا نگهدار من پياده مي شوم”