The Persian quote "“سنگین از نگفتنم” by the poet Seyyed Ali Salehi translates to "I am weighed down by not saying." This quote reflects the heavy burden that can come from withholding one's true thoughts and emotions. It speaks to the idea that keeping silent can be just as damaging as speaking out, and the internal weight of unexpressed feelings can be overwhelming. This quote emphasizes the importance of open and honest communication in order to alleviate this burden and find relief.
In today's fast-paced world where communication is constantly evolving, the words of Iranian poet Seyed Ali Salehi still hold significance. The phrase “سنگین از نگفتنم” translates to "Heaviness of my silence" and conveys the idea that sometimes the weight of unspoken words can be just as powerful as spoken ones. This concept is especially relevant in a society where people often feel pressure to constantly voice their thoughts and opinions. Salehi's words serve as a reminder that silence can also hold meaning and impact.
One of the famous Persian quotes by Syed Ali Salehi is: "سنگین از نگفتنم" (translated as "Heavy is my silence"). This quote reflects the profound impact that silence can have in certain situations.
Here are some reflection questions to ponder on after reading "سنگین از نگفتنم” by سید علی صالحی:
“سنگین از نگفتنمبگویدر خانه شماچراغ زمزمه یعنی چه؟”
“نامهام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه از نو برایت مینویسم حال همهی ما خوب است ..اما تو باور نکن”
“دستت را به من بدهنترسبا هم خواهیم پریدحضور و حیات و حوصله ی من از تودرد و بلا و بی کسی های تو از من”
“سادگی را من از نهان یک ستاره آموختمپیش از طلوع شکوفه بود شایدبا یاد یک بعداز ظهر قدیمیآنقدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان شاعر شدندسادگی را من ازخواب یک پرنده در سایه ی پرنده ای دیگر آموختم ”
“سلام! حال همهی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان! تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست! راستی خبرت بدهم خواب ديدهام خانهئی خريدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار ... هی بخند! بیپرده بگويمت چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيد از فرازِ کوچهی ما میگذرد باد بوی نامهای کسان من میدهد يادت میآيد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری!؟؟؟ نه ریرا جان نامهام بايد کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آينه، از نو برايت مینويسم حال همهی ما خوب است اما تو باور نکن!!”
“اشتباه از ما بوداشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیمدستهامان خالیدلهامان پرگفتگوهامان مثلا یعنی ماکاش می دانستیمهیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آوردحالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریماز خانه که می آئییک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغو تحملی طولانی بیاوراحتمال گریستن ما بسیار است”