“گر عشق نبودي و غم عشق نبودي چندين سخن نغز كه گفتي كه شنوديور باد نبودي كه سر زلف ربوديرخساره معشوق به عاشق كه نمودي”
“مردم به اين دليل عشق مي ورزند كه غمگين اند؛ به اين دليل در جست و جوي ديگري اند كه تنها هستند و عشق فقط زماني امكان پذير است كه تو تنها نباشي، بلكه در يگانگي باشي؛ با خودت قهر نباشي، بلكه با خودت در شيفتگي و سرمستي باشي”
“-گفتي نهال از طوفان ميهراسد.-واينك بباليد، نورستهترين نهالان!كه تهاجم بر باد رفت.-سياهترين ماران ميرقصند.-و برهنه شويد، زيباترين پيكرها!كه گزيدن نوازش شد”
“عشق آلوچه نيست كه بهش نمك بزنيياغذا نيست كه بهش ناخونك بزنييا رفيق نيست كه بهش كلك بزنيعشق مقدسه بايد جلوش زانو بزني”
“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”
“تاريك بودبا عناصرِ فلزي اش ولغزندگيِ يخ كه بر من آوار شدماهي چروك كه روي سايه ام راه مي رفت ماهياني ست كه به گور ريخته امخاطره اي عتيق كه روي سقف آويزان است قرن هاست كه ادامه داردرويِ صورتكي كه حرف مي زنداداهايش شكل مي گيرند يخ ها كه مي ريزند، شاخه های مشبكم شكسته اندعروسك كاغذي ما بود كه بر باد داديم اش و نقش اش كهنه شد بر سقف”