“جهنمی بدتر از آن نيستكه مدامبه ياد بياوریبوسه ای راكه اتفاق نيفتاده است”
“تو هم به من فکر میکنیآنقدرکه من به تو؟”
“هنوز در حال و هوای تو بودمکه سوار اتوبوس شدمسی سنت کرایه دادمو دو بلیط از راننده خواستمقبل از اینکه یادم بیافتدتنها هستم”
“خدایا به من شغل نده ، به من تفکر عطا کن و اجازه بده که شغل را از طریق آن بدست آورم.”
“درختها با زمینو زمین با درختهاپرندگان با درختهاو درختها با پرندگانزمین با آسمانو آسمان با زمین عشق می ورزند.تمام حیات در دریای بی انتهای عشق موج می زند.بگذار عشق پرستش تو باشد،بگذار عشق نیایش تو باشد.”
“عشق را چگونه می شود نوشتدر گذر این لحظات پرشتاب شبانهکه به غفلت آن سوال بی جواب گذشتدیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده استوگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواندمن تو رااو راکسی را دوست می دارم”