“کسی که نشسته است همیشه خسته نیستشاید جایی برای رفتن نداشته باشدکسی که نشسته استشاید خسته باشدشاید همه جا را گشته باشد و خسته باشدکسی که نشسته استحتما گم کرده ای دارد”
“تو حق داری برنارد که خودویرانگر بنامیم اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم.که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی ست که دارم به سایه ام میزنم.سایه ای که مرا بیرون کرده و سال هاست غاصبانه به جای من نشسته است.”
“باید خودم را ببرم خانهباید ببرم صورتش را بشویمببرم دراز بکشددلداریاش بدهم، که فکر نکندبگویم که میگذرد، که غصه نخوردباید خودم را ببرم بخوابد«من» خسته است”
“برای کسی که در گور است زمان معنی خودش را گم میکند”
“سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیس زیبا نخواهد شد, از ضربه های تیشه خسته مشو که وجودت شایسته تندیس است”
“هفتاد درصد دنیا را آب گرفته است هفتاد درصد مارا تاریکی من به صداقت زمین مشکوکم به اینکه برای حفظ ما دلایل قانع کننده یی داشته باشد و شعرها شعرها محافظان فراموش کاری اند من به واژه ها اعتماد ندارم و به خودم که نگاه زنی را تقلید می کند که زنده ست و برای شاد زیستن برنامه طولانی مدتی دارد چیزهای زیادی را گم کرده ام که نشانی خاصی ندارند”