“حمید هامون (خسرو شکیبایی): ما آویختهها، به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپکزده خودمون رو”
“ماها تو این زندکی تنگمون هی پاهامون به هم میپیچه و رو سر و کولِ هم زمین میخوریم . و خیال میکنیم تقصیر اون یکیه . غافل از اینکه این زندگیمونه که تنگه و ماها رو به جون همدیگه میندازه”
“شب همه شب * شب همه شب شکسته خواب به چشممگوش بر زنگ کاروانستمبا صداهای نیم زنده زدور.همعنان گشته همزبان هستم.*جاده اما ز همه کس خالی استریخته بر سر آوار آواراین منم مانده به زندان شب تیره که بازشب همه شبگوش بر زنگ کاروانستم”
“لعنت به این ...!!مثه کنه چسبیده به ما و ول کن نیست.کاش فقط کنه بود.مثه کژدم و ابلیس هم هست.افتاده رو دلت و هی چنگ و نیش میزنه و،هی نقشه میکشه.ءحرف حساب هم تو سرش نمیره لعنتی!ءبابا! ول کن! بذار زندگیمونو بکنیم.ء”
“برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تنفراز وحشت داری فرود خنجری ای تنغم آزادگی دارم ،به تن دلبستگی تا کی؟به من بخشیده دلتنگی شکستن های پی در پیدر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتندر آوار شب ودشنه چکد از قلب من خونابکه می بینم من عاشق چه ماری خفته در محرابخوشا از بند تن رستن پی آزادی انساننمی ترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جاندر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتنچرا تن زنده و عاشق، کنار مرگ فرسودنچرا دلتنگ آزادی، گرفتار قفس بودنقفس بشکن که بیزارم، از آب و دانه در زندانخوشا پرواز ما حتا به باغ خشک و بی باراناگر پیرم اگر برنا، اگربرنای دل پیرمبه راه خیل جان بر کف که می میرند می میرماگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شادبرای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاددر این غوغای مردم کش ، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن”
“سقف ما هر دو یه سقف دیوارمون یه دیوار آسمون ، یه آسمون بهارامون ، یه بهار اما قلبمون دو تا دستامون از هم جدا گریه هامون تو گلو خنده هامون بی صدا نتونستم ، نتونستم تو رو بشناسم هنوز تو مثل گنگی رمز توی یک کتیبه ای که همیشه با منی اما برام غریبه ای هنوز هم ما می تونیم خورشید و از پشت ابر صدا کنیم نمی تونیم ؟می تونیم می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم نمی تونیم ، می تونیم هم شب و هم گریه ایم درد تو ، درد منه بگو هم غصه ، بگو دیگه وقت گفتنه بغض ما نمی تونه این سکوتو بشکنه مردم از دست سکوت یکی فریاد بزنه ”