“آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره”
In this quote by Victor Hugo, he explores the two reasons why people may leave others behind. The first reason is when individuals feel like they are not valued or loved by anyone, causing them to distance themselves from others. The second reason is when individuals feel like someone else cares for them too much, potentially leading to feelings of suffocation or pressure. Hugo's words highlight the complexities and nuances of human relationships, showing how feelings of neglect or overwhelming attention can impact our interactions with others.
In today's society, Victor Hugo's observation that people leave each other when they feel unloved or when they feel someone loves them too much still holds true. The fear of rejection or the pressure of maintaining a relationship can lead individuals to distance themselves from others. This quote serves as a reminder of the importance of balance and mutual affection in relationships.
"آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره” - ویکتور هوگو"
This quote from Victor Hugo highlights the two main reasons why people leave others: feeling unloved or feeling too loved. It captures the complexity of human emotions and relationships.
"آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند ،اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ،دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره” - ویکتور هوگو
Reflecting on this quote by Victor Hugo, consider the following questions:
“عاشق طرز فکر آدم ها نشوید.آدم ها زیبا فکر می کنند، زیبا حرف می زنند.اما زیبا زندگی نمی کنند.”
“بعظی ها خوب بلدند دروغ بگند و برای اینکه اون کاری رو که خودشون دلشون می خواد انجام بدن،از ذهن و روح دیگران هزینه کنند و بعد خیلی راحت خودشون رو تبرئه کنند.خسته شدم دیگه،از همه ی آدمها، مخصوصا اونهایی که ادعا می کنند دوستم دارند.آره شما همتون خوب بلدید حرفتون رو به کرسی بنشونید.”
“حال مرا نپرس که هنجار ها مرامجبور می کنند بگویم که "بهترم"”
“گفت: "هر که پندارد که نزدیک تر است ، او به حقیقت دورتر است. چون آفتاب که بر روزن می افتد، کودکان خواهند که تا آن ذره ها بگیرند. دست در کنند . پندارند که در قبضه ی ایشان آمد . چون دست باز کنند، هیچ نبینند .”
“دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد”
“می ترسم از این که به هر حال کسی این یادداشت ها را بخواند.می ترسم از اینکه حتی خودم،اگر همه چیز را بنویسم،نتوانم آن ها را باز بخوانم.چیز هایی هست که ذهن فراموش می کند. چیزهایی هست که آدم سالیان بسیار کوشیده است نداند.نوشتن آن ها یعنی واقعیت بخشیدن به آن ها.”