“هرگز شب را باور نکردمچرا کهدر فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ئی بسته بودم دل...”

احمد شاملو

احمد شاملو - “هرگز شب را باور نکردمچرا کهدر فراسوهای...” 1

Similar quotes

“نه !هرگز شب را باور نکرده بودم چرا که در فراسوی دهليزهايش به اميد دريچه‌ای دل بسته بودم”

فریدون مشیری
Read more

“ما چون دو دریچه روبروی همآگاه ز هر بگو مگوی همهر روز سلام و پرسش و خندههر روز قرار روز آیندهعمر آیینه بهشت اما آهبیش از شب و روز تیر و دی کوتاهاکنون دل من شکسته و خسته ستزیرا یکی از دریچه ها بسته ستنه مهر فسون نه ماه جادو کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کردنفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”

مهدی اخوان ثالث
Read more

“او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شرمده بودم یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجماز بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم ”

محمدعلی بهمنی
Read more

“بيراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می‌كشيد زين بعد همه عمرم را بيراهه خواهم رفت”

حسين پناهي
Read more

“هرگز گمان نمی‏بردم واژه‏هایی که در نوجوانی، در کتابی قدیمی از نویسنده‏ای یونانی خوانده بودم چنین ژرف، در زیستن و نوشتن، برای من معنا شوند: خوشا آن کس که جهان را در دقایق مرگ‏بار آن زیستاز مقدمه‏ کتاب امید بازیافته: سینمای آندری تارکوفسکی”

بابک احمدی
Read more