“آخ که چه حالی داره !چِش به راهِت باشم ،بارون بیاد ،تو نیای و منخیسِ خیستمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُپیاده گَز کنم ،خودمُ به خونه برسونمُاز گِلُ شِلِ روی کفشامبفهمم که چقدر دوسِت دارم !آخ که چه حالی داره !چِش به راهِت باشم ،بارون بیاد ،تو هَم بیای و مندست تو دستِ توتمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُپیاده گَز کنم ،بعد خودمونُ به نیمکتِ پارکِ پَرتِ بَرِ اتوبانْ برسونیمُتو از برقِ توی چشامْبفهمی که چقدر دوسِت دارم !آخ که چه حالی داره !همین خیالا ،همین آرزوها ،همین خوشْباوَریا ،همین اومدْ نیومد کردنا...زندگیْ دلْدلِ همین همینهاس”
“به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر سفر نكنی اگر كتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نكنی به آرامی آغاز به مردن میكنی زماني كه خودباوري را در خودت بكشی وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند به آرامي آغاز به مردن میكنی اگر بردهی عادات خود شوی اگرهميشه از يك راه تكراری بروی اگر روزمرّگی را تغيير ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر از شور و حرارت از احساسات سركش و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر ميكنند دوری كنی تو به آرامی آغاز به مردن میكنی اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی اگر ورای روياها نروی اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگيات ورای مصلحتانديشی بروی امروز زندگی را آغاز كن امروز مخاطره كن امروز كاری كن”
“به تو دست ميسايم و جهان را در مييابم،به تو ميانديشمو زمان را لمس ميکنممعلق و بيانتهاعُريان.ميوزم، ميبارم، ميتابم.آسمانامستارهگان و زمين،و گندم ِ عطرآگيني که دانه ميبنددرقصاندر جان ِ سبز ِ خويش.از تو عبور ميکنمچنان که تُندری از شب. ــميدرخشمو فروميريزم.احمد شاملو”
“كوته نكنم زدامنت دست - ور خود بزني به تيغ تيزمبعد از تو ملاذ و ملجائي نيست - هم در تو گريزم از گريزم”
“اگر کسی یکبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه اوست، اما اگر کسی دوبار به توخیانت کرد ، این اشتباه توست”