“هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت درگوشه نشست ومنصبِ شاهی داشت چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمن تر پس از که امیدِ دوستی خواهی داشت”

فرید الدین عطار

فرید الدین عطار - “هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت درگوشه...” 1

Similar quotes

“زآن پیش که نام تو ز عالم برودمِی خور که چو می به دل رسد غم برودبگشای سر زلف بتی بند به بندزآن پیش که بند بندت از هم برود”

خیام
Read more

“هیچ کاری بی معنی تر از این نیست که بخواهی برای کسی که برایش مهم نیستی از خودت بگویی”

فریبا وفی
Read more

“هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است تنها سر مویی ز سر موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم”

قيصر امين پور / Gheysar Aminpour
Read more

“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”

مسعود فردمنش
Read more

“مِرگان به کاری که مشغول می‌شد، چهره‌اش چنان حالی می‌گرفت که چیزی چون احترام و بیم به دل صاحبخانه، صاحبان کار می‌دمید. نه کسی به خود می‌دید که به مِرگان تحکم کند، و نه او در کار خود چنین جایی برای کسی باقی می‌گذاشت. شاید برخی زن‌ها، چون دختر حاج سالم، مسلمه، مایل بودند در مِرگان به چشم کنیز خود نگاه کنند؛ اما مِرگان -دست کم حالا- تنگ چنین باری را خرد ‌نمی‌کرد. خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می‌کردند. روی گشاده‌‌ی مِرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار می‌پیچید. طبیعت کار چنین است که می‌خواهد تو را به زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی. و مِرگان نمی‌خواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند(۲۱۷)”

محمود دولت‌آبادی
Read more