“در تنهايی بود كه پی برديمچقدر تنهاو بی‌كس و كاريمنه جگرگوشه‌اینه دوستینه همدمینه خويشاوندی كه كوتاه كندجمعه‌های طاقت فرسايمان را”

عباس صفاری

عباس صفاری - “در تنهايی بود كه پی برديمچقدر تنهاو بی‌كس...” 1

Similar quotes

“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”

شاملو
Read more

“جشن فرخندهpart1)ظهر كه از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو مي‌گرفت، سلامم توي دهانم بود كه باز خورده فرمايشات شروع شد:- بيا دستت را آب بكش، بدو سر پشت‌بون حوله‌ي منو بيار.عادتش اين بود. چشمش كه به يك كداممان مي‌افتاد شروع مي‌كرد، به من يا مادرم يا خواهر كوچكم. دستم را زدم توي حوض كه ماهي‌ها در رفتند و پدرم گفت:- كره خر! يواش‌تر.و دويدم به طرف پلكان بام. ماهي‌ها را خيلي دوست داشت. ماهي‌هاي سفيد و قرمز حوض را. وضو كه مي‌گرفت اصلا ماهي‌ها از جاشان هم تكان نمي‌خوردند. اما نمي‌دانم چرا تا من مي‌رفتم طرف حوض در مي‌رفتند. سرشانرا مي‌كردند پايين و دمهاشان را به سرعت مي‌جنباندند و مي‌رفتند ته حوض. اين بود كه از ماهي‌ها لجم مي‌گرفت. توي پلكان دو سه تا فحش بهشان دادم و حالا روي پشت بام بودم. همه جا آفتاب بود اما سوزي مي‌آمد كه نگو. و همسايه‌مان داشت كفترهايش را دان مي‌داد. حوله را از روي بند برداشتم و ايستادم به تماشاي كفترها. اينها ديگر ترسي از من نداشتند. سلامي به همسايه‌مان كردم كه تازگي دخترش را شوهر داده بود و خودش تك و تنها توي خانه زندگي مي‌كرد. يكي از كفترها دور قوزك پاهايش هم پرداشت. چرخي و يك ميزان. و آنقدر قشنگ راه مي‌رفت و بقو بقو مي‌كرد كه نگو. گفتم:- اصغر آقا دور پاي اين كفتره چرا اينجوريه؟”

جلال آل احمد
Read more

“امشب اما دانستم سايه‌اي را كه از او مي‌گريختم و تمام عمر به دنبالش بودم همين ماهي كوچكي است كه در سينه‌ام خانه دارد.”

الیاس علوی
Read more

“از هر ليواني كه آب نوشيدمطعم لبان تـو و پاييـزيكه تـو در آن به جا ماندي به يادم بودفراموشي پس از فراموشيامّـاچرا طعم لبان تـو و پاييـزي كه تـو در آن گـم شدي در خانه مانده بودما سرانجام توانستيمپاييــز را از تقويم جدا كنيمامّـاطعم لبان تـو بر همه‌ي ليوان‌ها و بشقاب‌هاحك شده بودليوان‌ها و بشقاب‌ها را از خانه بيرون بردمكنار گندم‌ها دفن كردمتـو در آستانه‌ي در ايستاده بوديتـو در محاصره‌ي ليوان‌ها و بشقاب‌ها مانده بوديگيسوان تـو سفيدامّـالبان تـو هنوز جوان بود”

احمدرضا احمدی
Read more

“در مرد ِ راستين كودكي پنهان است كه خوش دارد بازي كند.بياييد اي زنان و كودك را در مرد بيابيد”

نيچه
Read more