“کاش کمی زودتر می آمدمبا یک بغل گل سرخ می آیمزخم های قلبم شکوفه کرده استاما افسوسکسی گل های مرا نخواهد دیدبهار آمدههمه جا پر از گل و شکوفه است”

رسول یونان

رسول یونان - “کاش کمی زودتر می آمدمبا یک بغل گل سرخ می...” 1

Similar quotes

“پنداشتند خام کز سرگشتگان که پی ببرند و سوختند من آخرین درختم از سلاله جنگل آنان که بر بهار تبر انداختند تند پنداشتند خام که با هر شکستنیقانون رشد و رویش را از ریشه کنده اندخون از شقیقه های کوچه روان استدر پنجه های باز خیابانگل گل شکوفه شکوفه قلب است انفجار آتشی قلببر گور ناشناخته اما کس گل نمی نهد لیکن هر روزه دخترانبا جامه ساده به بازار می روندو شهر هر غروب در دکه های همهمه گر مست میکند و مست ها به کوچه ی مبهوت می زنندو شعرهای مبتذل آواز می دهند در زیر سقف ننگ در پشت میز نوسرخوردگی سلاحش راتسلیم می کند سرخوردگی نجابت قلبش راکه تیر می کشد و می تراشدشتخدیر می کندسرخوردگی به فلسفه ای تازه می رسد آن گاه من به صورت من چنگ می زتند در کوچه همچنان جنگ عبور از زره واقعیت استو عاشقان تیزتک ترس ناشناسبنهاده کوله بار تن جست می زنندپرواز می کنند آری این شبروان ستاره روزند که مرگهایشان در این ظلام روزنی به رهایی استو خون پاکشان در این کنام کحل بصرهای کورزا استاینان تبارشان سر می کشد به قلعه ی دور فداییان آری عقاب های سیاهکل کوچیدگان قله الموتند و بی گمانفردا قلاعشان قلب و روان مردم از بند رسته است پیوند جویبار نازک الماسهای سرخ شطی است سیل سازکز آن تمام پست و بلند حیات ماسیراب می شوند و ریشه های سرکش در خاک خفته باز بیدار می شونداینک که تیغه های تبرهای مست را دارم به جان و تنمی بینم از فرازبر سرزمین سوختگی یورش بهار”

سیاوش کسرایی
Read more

“بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی می شکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند ”

فاضل نظری
Read more

“روی دفترهایم، روی میز تحریرم،روی درختان، روی ماسه،روی برف، نام تو را می نویسم. روی همه ی صفحه های خوانده شده، روی صفحه های سفید، روی سنگ و خون و کاغذ یا خاکستر، نام تو را می نویسم. روی جنگل و کویر، بر آشیانه ها و گل های طاووسی نام تو را می نویسم. روی همه ی تکه پاره های آسمان لاجوردی، روی مرداب،این آفتاب پوسیده، روی رودخانه،این ماه زنده، نام تو را می نویسم. و به نیروی یک واژه، زندگی را از سر می گیرم، من برای شناختن و نامیدن تو، پا به جهان گذاشته ام ای آزادی!”

Paul Eluard
Read more

“صدای پاشنه های کفشتان در پیاده رو مرا به فکر راه هایی که نپیموده ام، راه هایی که به سان ِ شاخه های درخت پر از رشته های فرعی اند، می اندازد. شما در من وسوسه های دوران نوجوانی ام را بیدار کرده اید. من زندگی را در برابرم همچون درختی تصور می کردم. در آن هنگام آن را درخت امکانات می نامیدم. تنها در لحظه های کوتاه زندگی را این چنین می بینیم. سپس زندگی همچون راهی نمایان می شود که یک بار برای همیشه تحمیل شده است. همچون تونلی که از آن نمی توان بیرون رفت. با این همه جلوه ی درخت در ذهن ما همچون حسرت گذشته محو ناشدنی باقی می ماند...”

Kundera Milan
Read more

“آبی ست آبی ست نگاه او آبی ست گویا آسمان را در چشم هایش ریخته اند وقتی که دست های مرا در دست می گیرد گردش خون را در سر انگشت هایش احساس می کنم نبض اش چنان به سرعت می زند که گویی قلب خرگوشی را در سینه اش پیوند کرده اند تا باران خاکستری مرغان ماهی خوار بر برگ های سپیدار و زردآلو فرو می ریزد قلب، مانند قهوه خانه های سر راه یادآور غربت است هیچ مسافری را برای همیشه در خود جای نخواهد داد هیچ مسافری را برای همیشه در خود جای نخواهد داد وسواس دوست داشتن مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد که در آب های تنگ بلور به آرامی خواب رفته است یک روز یک روز ماهی قرمز سکته خواهد کرد و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی ست و نه قرمز از پنجره به باغ پرتاب خواهد کرد قهوه خانه سر راه / کیومرث منشی زاده”

کیومرث منشی زاده
Read more