“هدایت آدمی بود که در دوره خودش بینظیر بود ، بینظیری حسن او نبود گناه زمانه بود”
“زلفش ؟نه دود بود و نه زنجیر زلف بودچشمش ؟ نه سبز بود و نه آبی سیاه بودرویش ؟نه سبزه بود و نه گلگون سپید بودمیلش ؟نه عشق بود و نه تقوا گناه بود !ـ”
“… مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود؛نماز مرا شکسته بودمدرسه عروسک مرا رنجانده بودروز ورود، یادم نخواهد رفت:مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه میشد…… در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند.روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید."مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم...بی آن که خدایی داشته باشم”
“خیلی زور داره آدم بمیره یه مدت بعد صلح بشه.”
“اگر خدا نباشد ، همه چیز مجاز است .”