“انسان زاده شدن تجسّدوظيفه بود:توان دوستداشتن ودوستداشتهشدنتوان شنفتنتوان ديدن و گفتنتوان اندُهگين و شادمانشدنتوان خنديدن به وسعت دل، توان گريستن از سُويدای جانتوان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شُکوهناک فروتنيتوان جليل به دوش بردن بارامانتو توان غمناک تحمل تنهاييتنهاييتنهاييتنهايي عريان انساندشواری وظيفه استفرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بوداما يگانه بود و هيچ کم نداشت”
“نه باوری، نه وطنی جخ امروزاز مادر نزادهامنهعمر جهان بر من گذشته است.نزدیکترین خاطرهام خاطرهی قرنهاست.بارها به خونمان کشیدندبه یاد آر،و تنها دستآوردِ کشتارنانپارهی بیقاتقِ سفرهی بی برکت ما بود.اعراب فریبام دادندبرج موریانه را به دستان پر پینهی خویش بر ایشان در گشودم،مرا و همهگان را بر نطع سیاه نشاندند وگردن زدند.نماز گزاردم و قتلعام شدمکه رافضیام دانستند.نماز گزاردم و قتلعام شدمکه قِرمَطیام دانستند.آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانمان یکدیگر را بکشیم واینکوتاهترین طریق وصول به بهشت بود !به یاد آرکه تنها دستآوردِ کشتارجُلپارهی بیقدرِ عورت ما بود.خوشبینی برادرت ترکان را آواز دادتو را و مرا گردن زدند.سفاهتِ من چنگیزیان را آواز دادتو را و همهگان را گردن زدند.یوغِ ورزا، بر گردنمان نهادندگاوآهن بر ما بستندبر گُردهمان نشستندو گورستانی چندان بی مرز شیار کردندکه بازماندگان راهنوز از چشمخونابه روان است.کوچ غریب را به یاد آراز غربتی به غربت دیگر،تا جستوجوی ایمانتنها فضیلت ما باشد.به یاد آر:تاریخ ما بیقراری بودنه باورینه وطنی.نه،جخ امروزاز مادرنزادهام.”
“با شكستنت شكستمعاشقم، عاشق وخسته امپای تو موندم و ساختمدل به هیچ كسی نبستمنه به عشقت، نه به عشقمقسم دروغ نخوردمبازی برده رو باختمبه تو باختم و نبردموقت گریه هات دلم روبه شب و شعله كشیدمحقم رو دادی رو رفتیمن به هیچی نرسیدمخیلی سخته دل بریدنخیلی ساده است دل شكستنسخته عاشقونه موندندل به هیچ كسی نبستنچه عذابیه كه امروزتو رو دارم و ندارمموندی تا ابد تو قلبماما رفتی از كنارم ...چند شبی هست به ترانه بالا گیر دادم ...ترانه عاشق، با صدای امیرحسین مدرسیان، از آلبوم دوم گروه هفت ...بشنوید:- راهنمای دانلود از سایت رپیدشیر، لینک یک- راهنمای دانلود از سایت رپیدشیر، لینک دو روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفتروزی كه كمترین سرودبوسه استو هر انسانبرای هر انسانبرادری ستروزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندندقفل افسانه ایستو قلببرای زندگی بس استروزی كه معنای هر سخن دوست داشتن استتا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردیروزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ستتا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرمروزی كه هر حرف ترانه ایستتا كمترین سرود بوسه باشدروزی كه تو بیایی، برای همیشه بیاییو مهربانی با زیبایی یكسان شودروزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ... و من آنروز را انتظار می كشمحتی روزیكه دیگرنباشم ..”
“کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”
“بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخخورشید همچون دشنامی برمیآیدو روز شرمساری جبرانناپذیریست.آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویدرخت، جهلِ معصیتبارِ نیاکان استو نسیم وسوسهییست نابکار.مهتاب پاییزی کفریست که جهان را میآلاید. چیزی بگوی پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویهر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیستو آسمان سرپناهیتا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی.آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشدچشمهها از تابوت میجوشند و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.عصمت به آینه مفروشکه فاجران نیازمندتراناند. خامُش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی!به تاریخ ۲۳ امردادِ ۱۳۵۹”
“اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک ِ آن شب لبخند ِ عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد ِ مشترکم مرا فریاد کن ... درخت با جنگل سخن می گوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن می گویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های ِ تو را دریافته ام با لبانت برای ِ همه لب ها سخن گفته ام و دستهایت با دستان ِ من آشناست”
“مرگ را ديدهام من. در ديدار غمناك،من مرگ را به دست سودهام. من مرگ را زيستهامبا آوازي غمناك غمناكو به عمري سخت دراز و سخت فرساينده”