“روزی خواهم آمد،و پیامی خواهم آورددر رگها ،نور خواهم ریخت.و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردمسیب سرخ خورشید”
“اگر تو باز نگردي اميد آمدنت را به گور خواهم بردو كس نمي داندكه در فراق تو ديگرچگونه خواهم زيستچگونه خواهم مرد”
“گریه نکن ری را جانراهمان دور و دلمان کنار همین گریستن استدوباره اردیبهشت به دیدنت خواهم آمد”
“عقل و خرد پاسخ مرا خواهد داد و آنچه می خواهم در خود من است.”
“حالا من دور خواهم شد. تا آنجا که از افق مکالمه ی نیرومند او در کسی یا چیزی پناه بگیرم.من دور خواهم شد و باز فرو خواهم رفت و همه ی زیبایی های فهمیدن هایش را برای کسانی رها خواهم کرد که او را هرگز درنخواهند یافت. نه، هرگز در نخواهند یافت. حتی ذره ای در نخواهند یافت. و خوب می دانم جز من، جز این من از نفس افتاده، هیچ روحی نمی تواند او را آنچنان که هست، آنچنان که نیازی به تا کردن و کوچک کردن و مچاله کردن اش نباشد، ادراک کند. و این، این گذاشتن ناگهانی نقطه در دل کلمه، این سلاخی و کشتار کلمه، پرمعناترین و بزرگ ترین و غم بارترین و غریب ترین و تلخ ترین و عمیق ترین تراژدی روح انسانی است”
“یک زماندر یک مکانبا مرگ میعاد خواهم داشتکاشآن زمان و آن مکاناینجا و اکنون بود.”