“چيست اين باران كه دلخواه من است ؟زير چتر او روانم روشن است .چشم دل وا مي كنم قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :در فضا،همچو من در چاه تنهائي رها،مي زند در موج حيرت دست و پا،خود نمي داند كه مي افتد كجا !در زمين،همزباناني ظريف و نازنين،مي دهند از مهرباني جا به هم،تا بپيوندند چون دريا به هم !قطره ها چشم انتظاران هم اند،چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»مي كنند از عشق هم قالب تهي اي خوشا با مهر ورزان همرهي !با تب تنهائي جانكاه خويش، زير باران مي سپارم راه خويش.سيل غم در سينه غوغا مي كند،قطره دل ميل دريا مي كند،قطره تنها كجا، دريا كجا،دور ماندم از رفيقان تا كجا!همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !شايد از اين تيرگي ها بگذريم .ره به سوي روشنائي ها بريم .مي روم، شايد كسي پيدا شود،بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟”
“حماقت بزرگی است که آدمی به منظور برنده شدن در بیرون٬ در درون ببازد.”
“صحبت كردن درباره ي لحظات به ياد ماندني غلط است و كوشش در تكرار آن خود كشي است.”
“در دردها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است”
“همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد... البر کامو”