“دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار دل خویش به دریا فکنماز دل تنگ گنهکار برآرم آهیآتش اندر گنه آدم و حوا فکنممایه خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاستمی‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم”

حافظ

حافظ - “دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنمو اندر این کار...” 1

Similar quotes

“هیچ ساعتی دقیق نیست و هیچ چیز مال ِ خودِ آدم نیست ، مگر همان چیزهایی که خیال می کند دل بستگی هایی به آن دارد ، بعد یکی یکی آن ها را از آدم می گیرند”

عباس معروفی / Abbas Ma'roofi
Read more

“خروشِ موج با من می کند نجوا:"که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!”

فریدون مشیری
Read more

“میان همه‌ی شیوه‌های پرورش عشق، همه‌ی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جمله‌ی کارآترین‌ها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا می‌گیرد. آن‌گاه، کار از کار گذشته است. به کسی که در آن هنگام با او خوش‌ایم دل می‌بازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوش‌مان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایش‌مان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق می‌یابد که – هنگامی که از او محروم‌ایم – به جای جستجوی خوشی‌هایی که لطف او به ما ارزانی می‌داشت یک‌باره نیازی بی‌تابانه به خود آن‌کس حس می‌کنیم. نیازی شگرف که قوانین این جهان، برآوردن‌اش را محال و شفایش را دشوار می‌کنند. نیاز بی‌معنی و دردناک تصاحب او”

Marcel Proust
Read more

“مگر نه این که غمی سهمگین به دل داریممگر نه این که به رنجی گران گرفتاریمنشاطمان را باید همیشه چون خورشیدبلند و گرم در اعماق جان نگه داریم”

فریدون مشیری
Read more

“مِرگان به کاری که مشغول می‌شد، چهره‌اش چنان حالی می‌گرفت که چیزی چون احترام و بیم به دل صاحبخانه، صاحبان کار می‌دمید. نه کسی به خود می‌دید که به مِرگان تحکم کند، و نه او در کار خود چنین جایی برای کسی باقی می‌گذاشت. شاید برخی زن‌ها، چون دختر حاج سالم، مسلمه، مایل بودند در مِرگان به چشم کنیز خود نگاه کنند؛ اما مِرگان -دست کم حالا- تنگ چنین باری را خرد ‌نمی‌کرد. خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می‌کردند. روی گشاده‌‌ی مِرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار می‌پیچید. طبیعت کار چنین است که می‌خواهد تو را به زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی. و مِرگان نمی‌خواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند(۲۱۷)”

محمود دولت‌آبادی
Read more