“دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بودخدا، با بنده هایش مهربان تر بودازین بیچاره مردم یاد میفرمود!ادلم می خواست دنیا، خانه مهرو محبت بودمگو این آرزو خام است!امگو روح بشر همواره سرگردان و ناکام است”
“خداوندا، کفر نمی گویم، پریشانم. چه میخواهی تو از جانم. مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است. چه رنجی می کشد آنکس که انسان است واز احساس سرشار است ”
“با زخمهایی به رنگ صورتماندر میهمانی دنیا مست کرده ایمو بر جراحت هم می خندیم”
“نیایش یعنی خواستن و تکرار خواست هاچه کسی نیایش می کند؟آنکس که فاصله آنچه هست و آنچه باید باشدزیاد است”
“ می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم”
“ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروزآفتابیست هوا یا گرفته است هنوزمن در این گوشه که از دنیا بیرونستو آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیستآنچه می بینم دیوارستآه این سقف سیاهآنچنان نزدیکست که چو بر می کشم از سینه نفسنفسم را بر می گرداندره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماندکور سویی ز چراغی رنجورقصه پرداز شب ظلمانیستنفسم می گیرد که هوا هم این جا زندانیستهر چه با من این جاست رنگ رخ باخته استآفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر خاموشی این دخمه نیانداخته استهم در این گوشه خاموش فراموش شده که از دم سردش هر شمعی خاموش شدهیاد رنگینی در خاطرم گریه می انگیزد”