“مراتو بي سببي نيستيبه راستيصلت كدام قصيده اي اي غزل؟ستاره باران ِ‌كدام سلاميبه آفتاباز دريچه ي تاريك؟كلام از نگاه تو شكل مي بنددخوشا نظر بازيا كه تو آغاز مي كني!پس ِ پشت ِ‌مردمكان ات فرياد كدام زنداني ست كه آزادي را به لبان برآماسيده گل سرخي پرتاب مي كند؟ورنهاين ستاره بازيحاشا چيزي بدهكار آفتاب نيست.نگاه از صداي تو ايمن مي شودچه مومنانه نام مرا آواز ميكني!و دل اتكبوتر ِ آشتي ست،درخون تپيدهبه بام ِ‌تلخ.با اين همه چه بالا چه بلندپرواز ميكني!”

احمد شاملو

احمد شاملو - “مراتو بي سببي نيستيبه راستيصلت كدام قصيده...” 1

Similar quotes

“مرا تو بی سببی نيستی. به راستیصلت کدام قصيده ای ای غزل؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دريچه ی تاريک؟کلام از نگاه تو شکل می بندد.خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”

احمد شاملو
Read more

“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”

شاملو
Read more

“جهان راهمين جا نگه داركمي جلوترمن آن طرف امروز پياده مي شوم كمي نزديك به پنجشنبه نگهداركسي از سايه هاي هر چه ناپيدا مي آيداز آنطرف كودكيو نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتدكمي نزديك به پنجشنبه نگهدارتو همان آشناترين صداي اين حدوديكه مرا ميان مكث سفربه كودك ترين سايه ها مي بريبا دلم كه هواي باغ كرده استبا دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گرددو مرامي نشيند مينشينم و از يادمي روممي نشينم و دنيا را فكر مي كنمآشناترين صداي اين حدود پنجشنبه كنار غربت راه و مسافران چشمخيس دارم به ابتداي سفر مي رومبه انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم گوش مي كني ؟مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنمحالا كه دارم از يادمي رومدارم سكوت مي شوممي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شومگوش مي كني؟پيش روي سفر بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است پيش روي سفرتا نه اين همه ناپيدا تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم تنها منم كه آشناترين صداي هر حدودم حالا هر چه باران است ، در من برف مي شود هر چه درياست ، در من آبيحالا هر چه پيري است ، در من كودكهر چه ناپيدا ، در من پيداحالا هر چه هر روز و بعد از اين هر چه پيش رو منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم و پنجشنبه نزديك من است جهان را همينجا نگهدار من پياده مي شوم”

هيوا مسيح
Read more

“اي آسمان تيره ي تا جاودان تهي!من از كدام پنجره پرواز مي كنم؟وز ظلمت فشرده ي اين روزگار تلخسوي كدام روزنه ره باز مي كنم؟”

فريدون مشيری
Read more

“در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟در تو اين قصه ي پرهيز که چه ؟در من اين شعله ي عصيان نياز در تو دمسردي پاييز که چه ؟حرف را بايد زد درد را بايد گفت سخن از مهر من و جور تو نيست سخن از تو متلاشي شدن دوستي است و عبث بودن پندار سرورآور مهر آشنايي با شور ؟و جدايي با درد ؟و نشستن در بهت فراموشي يا غرق غرور ؟سينه ام اينه اي ست با غباري از غم تو به لبخندي از اين اينه بزداي غبار آشيان تهي دست مرا مرغ دستان تو پر مي سازند ”

حمید مصدق
Read more