“این مردُم دِه را میگوئی بیچاره ها... از جانوران کمترند، آنچه که آنها را اداره میکند، اول شکم و بعد شهوت است با یکمشت غضب و یکمشت باید و نباید که کور کورانه بگوش آنها خوانده اند”
“شنیدم باز هم گوهر فشاندی ------------- که روشنفکر را بزغاله خواندیولی ایشان ز خویشانت نبودند ------------- در این خط جمله را بیجا نشاندیسخن گفتی ز عدل و داد و انرا --------------- به نان و آب مجانی کشاندیاز این نقَلت که همچون نُقل تر بود ---------------- هیاهو شد عجب توتی تکاندیسخ...ن هایت ز حکمت دفتری بود --------------- چه کفترها از این دفتر پراندیولیکن پول نفت و سفره خلق ----------------- زیادت رفت و زان پس لال ماندیسخن از آسمان و ریسمان بود ---------------- دریغا حرفی از جنگل نراندیچو از بزغاله کردی یاد ای کاش ------------ سلامی هم به میمون میرساندی--”
“آنها که غایبند ، کمال مطلوبند . حاضرین ، معمولی و پیش پا افتاده اند .”
“خوشا به حال آنها که رها نشده اند از ازل که بیهوده بپویند راه ابد را که سرانجام به ازل می رسد از دوران جهان و خوشا به حال مردگان آخرین که اندوهی به ارث نمی گذارند.دل دلدادگی”
“تنها آنها که مرده اند از مرگ نمی ترسندچون من.چون من که بارها مردانه مُرده امتابوت خویش را همه ی عمربر دوش برده ام.”
“...بیاد میاورم وقتی گفتگویی با رییس سرخپوستان پوئبلو داشتم...او تلقی خود رااز سفید پوستان برایم شرح داد و گفت که آنها همیشه مضطربند،منتظر چیزی هستندودر نتیجه صورت آنها چین و چروک دارد...اچویای عقیده داشتکه سفید پوستان خنگند زیرا گمان میکنند با کله هاشان فکر میکنندوپرواضح است که تنها افراد کم خرد چنین میاندیشند...نقل از یونگ”