“آنچه عشق می خوانند نوعی تبعید است.”
“آدم بدون عشق نمي تواند زندگاني كند. اين را من مي دانم، اين را نه از كسي شنيده ام و نه در جايي ديده ام تا به يادم مانده باشد. اين را از وجود خودم، با وجود خودم، از عمري كه تباه كرده ام فهميده ام. نه ! آدم بدون عشق نمي تواند زندگاني كند”
“ادمی همین که شناختهای خود را با دیگران در میان می گذارد دیگر انها را چندان دوست ندارد”
“من یک زن قهرمان حاشیه ای خواهم بود /متهم نخواهم شد با دکمه های منزوی /سوراخ های پاشنه جوراب ها /و چهره های سفید گنگ /نه ساعت کمبودی در من خواهد یافت و نه این ستارگان /اما من کمبودی حس می کنم /نمی توانم زندگی ام را مهار کنم /نمی توانم........./”
“با مرگ بگریزمتا کهکشانهازیرا با زندگیراه چندان دورینمیتوان رفت::with death i would elopeto the galaxiesbecause thus farthe path with lifestops”
“وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدهامثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانمچندیست لبخند ها ی لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادااما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیستآنروز هر چه باشد روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا، روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداند شاید امروز نیز روز مبادا باشد وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها هر روز بی تو روز مباداست . . . !!! ”