“ستاره را گفتم _ کجاست مقصد این کهکشان سر گشته؟ کجا به اب رسد تشنه با فریب سراب؟ ستاره گفت که خاموش ! لحظه را دریاب.”
“مگر نه این که غمی سهمگین به دل داریممگر نه این که به رنجی گران گرفتاریمنشاطمان را باید همیشه چون خورشیدبلند و گرم در اعماق جان نگه داریم”
“غنچه با لبخند می گوید تماشایم کنید گل بتابد چهره همچون چلچراغ یک نظر در روی زیبایم کنید سرو ناز سرخوش و طناز می بالد به خویشگوشه چشمی به بالایم کنید باد نجوا می کند در گوش برگ سر در آغوش گلی دارم کنار چتر بید راه دوری نیست پیدایم کنید آب گوید زاری ام را بشنوید گوش بر آوای غمهایم کنید پشت پرده باغ اما در هراس باز پاییز است و در راهند آن دژخیم و داس سنگ ها هم حرفهایی می زنند گوش کن خاموش خا گویا ترند از در و دیوار می بارد سخن تا کجا دریابد آن را جان من در خموشی های من فریاد هاست آن که دریابد چه می گویم کجاست آشنایی با زبان بی زبانان چو ما دشوار نیست چشم و گوشی هست مردم را دریغ گوش ها هشیار نه چشم ها بیدار نیست ”
“یک بار عهد بستم و نشکستمصد بار عهد بستی و بشکستیدیگر نگویمت که چه ها کردی؟دیگر نپرسمت که کجا هستیجام فریب تلخ تو نوشیدمهوشیاریم مباد از این مستی”
“مشت میکوبم بر درپنجه میسایم بر پنجرههامن دچار خفقانم، خفقانمن به تنگ آمدهام از همه چیزبگذارید هواری بزنمآی! با شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی میگردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آنجا نفسی تازه کنممی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسد!من هوارم را سر خواهم داد!چاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفتهی چند!چه کسی میآید با من فریاد کند”
“در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر بردبا فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داددر نوای ساز باید ناله های روح را گم کردجام اگر بشکست؟ساز اگر بگسست؟شعر اگر دیگر به دل ننشست؟”
“ماهی همیشه تشنه امدر زلال لطف بیکران تومی برد مرا به هرکجا که میل اوستموج دیدگان مهربان توزیر بال مرغکان خنده هاتزیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاکجرعه جرعه میکشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام جان من ز جان توای همیشه خوبای همیشه آشناهر طرف که میکنم نگاهتا همه کرانه های دورعطر و خنده و ترانه میکندشنادر میان بازوان توماهی همیشه تشنه ام ای زلال تابناکیک نفس اگر مرا به حال خود رها کنیماهی تو جان سپرده روی خاک”