“سادگی را من از نهان یک ستاره آموختمپیش از طلوع شکوفه بود شایدبا یاد یک بعداز ظهر قدیمیآنقدر ترانه خواندم تا تمام کبوتران جهان شاعر شدندسادگی را من ازخواب یک پرنده در سایه ی پرنده ای دیگر آموختم ”

سید علی صالحی

Explore This Quote Further

Quote by سید علی صالحی: “سادگی را من از نهان یک ستاره آموختمپیش از طلوع ش… - Image 1

Similar quotes

“راستش را بخواهی ری‌رایک‌روز پشت همین پرچینچشمان یک آهو را بوسیدمبعد به من گفتند آهو نبود ”


“دستت را به من بدهنترسبا هم خواهیم پریدحضور و حیات و حوصله ی من از تودرد و بلا و بی کسی های تو از من”


“اشتباه از ما بوداشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیمدستهامان خالیدلهامان پرگفتگوهامان مثلا یعنی ماکاش می دانستیمهیچ پروانه ای پریروز پیلگی خویش را به یاد نمی آوردحالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریماز خانه که می آئییک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغو تحملی طولانی بیاوراحتمال گریستن ما بسیار است”


“چرا به‌یاد نمی‌آورم؟همیشه‌ی بودن، با هم بودن نیستچرا به‌یاد نمی‌آورم؟از هرچه تو را به یاد من می‌آورد، نامی نیستباران می‌آمد، گفتی بیا به کوه برویم”


“هرچه هست، جز تقدیری که منش می شناسم، نیست!دست هایم را برای دست های تو آفریده اندلبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در ازدحام این زندگانزمزمه اش کنیم. هرچه بود، جز نقدیری که تو را بازت به من می شناسد،نشانی نیست!رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،و من که آموخته ام تا چون ماه رادر سایه سار پسین نظاره کنم. هی بانو...!”


“سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند با اين همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! تا يادم نرفته است بنويسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی ببين انعکاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست! راستی خبرت بدهم خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند! بی‌پرده بگويمت چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نيک خواهم گرفت دارد همين لحظه يک فوج کبوتر سپيد از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد باد بوی نامهای کسان من می‌دهد يادت می‌آيد رفته بودی خبر از آرامش آسمان بياوری!؟؟؟ نه ری‌را جان نامه‌ام بايد کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آينه، از نو برايت می‌نويسم حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!!”