“مشت می‌کوبم بر درپنجه می‌سایم بر پنجره‌هامن دچار خفقانم، خفقانمن به تنگ آمده‌ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمآی! با شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی می‌گردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آن‌جا نفسی تازه کنممی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسد!من هوارم را سر خواهم داد!چاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته‌ی چند!چه کسی می‌آید با من فریاد کند”

فریدون مشیری

Explore This Quote Further

Quote by فریدون مشیری: “مشت می‌کوبم بر درپنجه می‌سایم بر پنجره‌هامن دچار… - Image 1

Similar quotes

“غنچه با لبخند می گوید تماشایم کنید گل بتابد چهره همچون چلچراغ یک نظر در روی زیبایم کنید سرو ناز سرخوش و طناز می بالد به خویشگوشه چشمی به بالایم کنید باد نجوا می کند در گوش برگ سر در آغوش گلی دارم کنار چتر بید راه دوری نیست پیدایم کنید آب گوید زاری ام را بشنوید گوش بر آوای غمهایم کنید پشت پرده باغ اما در هراس باز پاییز است و در راهند آن دژخیم و داس سنگ ها هم حرفهایی می زنند گوش کن خاموش خا گویا ترند از در و دیوار می بارد سخن تا کجا دریابد آن را جان من در خموشی های من فریاد هاست آن که دریابد چه می گویم کجاست آشنایی با زبان بی زبانان چو ما دشوار نیست چشم و گوشی هست مردم را دریغ گوش ها هشیار نه چشم ها بیدار نیست ”


“من نمي دانم _ و همين درد مرا سخت مي آزارد_ كه چرا انسان اين دانا اين پيغمبر :در تكاپوهايش _چيزي از معجزه آن سو تر_ ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دليلي دارد؟ * چه دليلي دارد كه هنوز مهرباني را نشناخته است؟ و نمي داند در يك لبخند !چه شگفتي هايي پنهان است * من بر آنم كه درين دنيا _خوب بودن _به خدا سهل ترين كارست و نمي دانم كه چرا انسان تا اين حد با خوبي .بيگانه است !و همين درد مرا سخت مي آزارد”


“ستاره را گفتم _ کجاست مقصد این کهکشان سر گشته؟ کجا به اب رسد تشنه با فریب سراب؟ ستاره گفت که خاموش ! لحظه را دریاب.”


“مگر نه این که غمی سهمگین به دل داریممگر نه این که به رنجی گران گرفتاریمنشاطمان را باید همیشه چون خورشیدبلند و گرم در اعماق جان نگه داریم”


“پر كن پياله راكاين آب آتشين ديريست ره به حال خرابم نمي‌برداين جام‌ها كه در پي هم مي‌شونددرياي آتش است كه ‌ريزم به كام خويشگردآب مي‌ربايد و آبم نمي‌بردمن با سمند سركش و جادويي شرابتا بيكران عالم پندار رفته‌امتا دشت پر ستاره‌ي انديشه‌هاي گرمتا مرز ناشناخته‌ي مرگ و زندگيتا كوچه باغ خاطره‌هاي گريز پاتا شهر يادهاديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي‌بردهان اي عقاب عشق!از اوج قله‌هاي مه آلود دوردستپرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر منآنجا ببر مرا كه شرابم نمي بردآن بي ستاره‌ام كه عقابم نمي برددر راه زندگي با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه :آب ... آب ...ديگر فريب هم به سرابم نمي بردپر كن پياله را ”


“خروشِ موج با من می کند نجوا:"که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!”