“نوشتن برای تو،وقتی ندانی که برایت نوشته ام به چه درد می خورد ؟”
“خروشِ موج با من می کند نجوا:"که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!”
“یه شعله شکسته، یه شمع رو به بادمخسته از این زمونه، فریاد گریه دارمشده فضای خونه، سیه چو روزگارماز همه دل بریدن، دل به کسی ندادمعاشق شدم به چشمات، دادم دلُ به رؤیارفتی و پا گذاشتی به سادگی حرفامبا یاد تو همیشهعمرم تموم نمی شهتموم زندگیمُ به چشمای تو دادمعمری به پات نشستم،دل به کسی ندادممنتظرم که روزی تو باشی در کنارم”
“تب انگار مخمل است به تن آدم، آرام می کند دل و مغز را. حالا دیگر تنها نیستم. توی تنم غریبه هایی هستند که به تبم انداخته اند. حرفی را نزده، اینها می دانند، چون توی خونم هستند، می دانند. اینها هم گرچه آزار می دهند، ولی با این تب آرامش هم می دهند، که جدایم می کند از همه و همه جا”
“هرگز شب را باور نکردمچرا کهدر فراسوهای دهلیزش به امید دریچه ئی بسته بودم دل...”