“ای مرگ تو نوشداروی ماتمزدگی و نا امیدی می باشی تو پرتو درخشانی اما تاریکت میپندارند ”
“راهی نیستگرداگردم مغاک و سکوت مرگ تو چنین می خواستی و راه اراده ات را زدود....تو گم شده ای خطر را باور کن”
“و اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر شوم و این است زندگی من”
“تو هیچ مترس چون بخشوده شده ای، اما برای جامعه فاسدی که تو را مجبور کرده است تا از بین مرگ و بی آبرویی یکی را انتخاب کنی، بخشایش وجود ندارد”
“آخر من و تو که با هم جور نیستیم. تو جاویدی و من میمیرم. این چه فایده داره که تو تا ابد زنده بمونی و هی شاهد مرگ اونهایی که ساختی باشی؟ مگر تو اینهایی را که ساختی دوستشون نداری؟”
“تو نیستی اما من برایت چای می ریزم دیروز همنبودی که برایت بلیط سینما گرفتم دوست داری بخند دوست داری گریه کن و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم”