“صندلی-سال ها در شهر فریاد زدمای پوست جهان میان دستانمسال ها زیر لب ترانه ام را در آتشی گلرنگ--------------------برای کشتی زمزمه کردمهمه یا هیچ .ای نواده های کوچکم ،--خسته شدم----------------از خویشتن ، از دریا ها ،برایم صندلی بیاورید”

ادونيس

ادونيس - “صندلی-سال ها در شهر فریاد زدمای پوست جهان میان...” 1

Similar quotes

“تنهامن از کودکی چنان نبوده ام که دیگران،چنان ندیده ام که دیگران؛از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیمچنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد ونمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛از رود سیل آسا یا چشمهاز سنگ سرخ کوهاز آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردیداز آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرداز طوفان و از کولاکو ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود)”

Edgar Allen Poe
Read more

“من ستاره ام در شبی بی ستارهبی ستاره ام در این...آسمان پر ستارهدر شبی سهمگین بی ترانهدر شبی تیره و بی نشانهاشک ها میهمان دیده ی منغصه ها مرهم سینه ی منخسته ام از سر دادن آهفرسوده گشتم از باقی راهآسمان پر ستاره است امابی ستاره مانده ام من در اینجا”

مریم ریاحی
Read more

“در روزهای آخر اسفندکوچ بنفشه‌های مهاجرزيباستدر نيم‌روز روشن اسفندوقتی بنفشه ها را از سايه های سرددر اطلس شميم بهارانبا خاک و ريشه- ميهن سيارشان –از جعبه‌های کوچک و چوبیدر گوشه‌ی خيابان می‌آورندجوی هزار زمزمه در منمی‌جوشد:ای کاشای کاش، آدمی وطنش رامثل بنفشه‌ها(در جعبه‌های خاک)يک روز می‌توانستهم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواستدر روشنای باران در آفتاب پاک”

محمد رضا شفيعي كدكني
Read more

“و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانیآن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم”

حسین پناهی
Read more

“در دیار مردمان هر دیاردیدگانم، داغ از دل ها دیده ودل مرده اند:در عبور از دره های دیر دردیاور و درمان نخواهی دید”

مهرداد بهار
Read more