“انسان متولد نمی شود که احساس هم دردی کند بلکه به دنیا میاید تا خود باشد بنابرین مخالف همدردی و نوع دوستی است پس منحصرا خودخواه است.”
“کسی که مخالف حکومت است چون آن را طبیعی نمی داند، مخالف ازدواج، پول و تمام تصنعات اجتماعی است چون طبیعی نیستند، با کدام منطق عجیب و غریب باید از نوع دوستی و از خود گذشتگی برای دیگران یا بشریت دفاع کند زمانی که دفاع از دیگران و از خودگذشتگی نیز خود طبیعی نیستند؟”
“خداوندا، کفر نمی گویم، پریشانم. چه میخواهی تو از جانم. مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است. چه رنجی می کشد آنکس که انسان است واز احساس سرشار است ”
“آدمی هرگز خود را پنهان نمی کند از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد. و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟چه بسا مردمانی که می آیند و میروند بی که از خیالشان بگذرد این موهبت نیز وجود داشته است، موهبتی که انسان نه بس بخواهد، بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین، که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرد”
“خدایا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.خداوندا تو مسئولی.خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندندر این دنیا چه دشوار است،چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…”
“اندیشه مکن که بهار است و تو نرگس و سوسن نیستیبه حسرت زنده رود زنده نمی شود رود،خاکت را زیر و رو کنریشه و آبی مباد که نمانده باشد،سقفی دارد زندگیکف نیستی ناپدید است،به رنگ و بوی تو خود شادمان می توان بود”