“ترس از ديدن اينکه تو را به درون ماشين پليس می‌رانندترس از به خواب رفتن شبانهترس از به خواب نرفتنترس از تکرار گذشتهترس از پر کشيدن حالترس از زنگ تلفن در سکوت مرگبار شبترس از توفان‌های الکتريکیترس از شستشوی زن با لکه‌ای بر گونه‌اشترس از سگ‌هايی که گفته بودم هار نيستندترس از دلواپسیترس از اجبار به شناخت جنازه‌ی دوستتترس از فراموش شدنترس از دارايی بسيار هر چند مردم آنرا باور نكنند‌ترس از نيم‌رخ‌های روانیترس از دير کردن و ترس از زود آمدنترس از دست‌خط فرزندانم روی پاکت‌های نامهترس از مردن آنها پيش از اينکه من بميرم و احساس گناه کنمترس از زندگی با مادرم هنگامی که هر دو پير شده‌ايمترس از سرآسيمگیترس از فرومردن روز با يادداشتی ناراحت‌کنندهترس از بيدار شدن و ديدن اينکه تو رفته‌ایترس از دوست نداشتن و ترس از دوست نداشتن بسيارترس اينکه چيزی را که دوست می‌دارم مرگ همه‌ی دوست‌داشتنی‌هايم را تضمين کندترس از مرگترس از زندگانی بسيارترس از مرگگفته بودم اين را”

ریموند کارور

Explore This Quote Further

Quote by ریموند کارور: “ترس از ديدن اينکه تو را به درون ماشين پليس می‌را… - Image 1

Similar quotes

“پیش از تمام شدن سال می آییپیش از تمام شدن ماهپیش از تمام شدن هفتهپیش از تمام شدن این روزپیش از مرگ این لحظهپیش از این که به گریه بیفتمسرانجام می آییپیش از اینکه این شعر به پایان رسدپیش از آن که مرگ از راه رسدتو پیش از عشقتو پیش از مرگتو از همه زودتر خواهی رسید”


“ای در میان جانم و جان از تو بی خبر از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وانگه همه به نام و نشان از تو بی خبر جویندگان گوهر دریای صنع تو در وادی یقین و گمان از تو بی خبر”


“آشفتگي من از اين نيست که تو به من دروغ گفته اي، از اين آشفته ام که ديگر نميتوانم تو را باور کنم. ”


“خداوند در درون هر یک از ما رسولی قرارداده تاما را به راه روشنی هدایت کند .با وجود این بسیاری هنوز در بیرون از خود به دنبال زندگی می گردند غافل از ان که زندگی در درون انهاست.”


“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”


“نگاه می‌کنم واز سنت، ازمحافظه، از آئیننفرت می‌کنماز فاضل، از میانه رو، ازمرده شوروَ ازعتیقه ، از کفن، از کافورنفرت می‌کنماز نبش قبر و از قالب، از قاریوز شکل های تکراریاز سطحی، از کلیشه، از کهنه ازکهن-از کهنه در شمایل ِ نووز نو در التزام ِ کهنه -از حجره، از قم و از کدکَننفرت می‌کنمو از تمام آنان که خوابِ قرون رفته می بیننداز رجعت، از فرورفتننفرت می‌کنماز آنکه از اصیل، از دیگر، از متفاوت می‌ترسدوز شکل های شادِ شکستن می‌ترسدزهد و ریا و مصلحت و رندیکِشتِ دروغ- فرهنگِ آخوندی -از بَربَر از بسیج و از باتوناز قتل و از‌شقاوت، از قاتوناز وهن و از شکنجه، از آزاراز اعتراض های خاموشوَ اعتراف های ناچاراز مغزهای شسته، از شستننفرت می کنماز صدای حلقه‌های بسته درضمیر و حلفه‌های بی‌ضمیراز زخم و از زنجیراز گشت‌های به اسم ِالله- روی زمین ِخدا عفونتِ الله-از حوض و از حوزه، ازبوی گَنداز گنبد و مناره، از گوسفند،از آفتابه، از لیفه، از اِِِزاراز چاهکِ ولایتتا چاهِ انتظار،تسبیح و کفش کننفرت می‌کنماز قارچ های زهر:از خود و خار – همهمۀ دستار -از لاشخوارهای موعظه، از منبراز تازیانه و از چنبر،از غارت، از غنیمت- بال ِ سیاهِ شولا برلاشه های خوردن -از بُردننفرت می‌کنمدر چهارراه های خطابهاز فکرهای روشن، از روشنان ِفکر- معبّرها -که از خطا و خواب طلائی شان دائمتعبیرهائی بی‌توبه می کننداز توبه، از خجالتاز رسم وراه گفتن، امااز خبط خود نگفتناز گفتن نگفتننفرت می‌کنماز چشم های بسته، مشت های باز(یا مشت‌های بسته، چشم های باز؟)از آبروی ریخته، آویخته از حرفاز حرف های بیوقت از پسران ِ وقت- وقتی برای گفتن -از ریختن، آویختننفرت می‌کنموقتی که ارتجاعچون بختکی نفس گیر- صدها هزارتُن تهوع و تقلید -بر شعر اوفتاده استو پاسداران ادیب، ادیبان ِ پاسدار- دربانان ِحجره های ادبیاتِ دربسته -در پشتِ دردهای سیاه و دَرهای سیاهکج‌خنده های دیروزرا امروز می‌کنندذوق زباناز آب دهان محتضران می‌ریزدو هیچ نسلی ازهیچ منظری بر نمی‌خیزداز نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمننفرت می‌کنمکفتارهای فتوا، موقوفه خوارهاکه با سکوت شانهضم ِجنایت می‌کنندو یا که خود جنایت هضم می کنندازموریانه های معرّب، کرم عروضدردانه های "بیت" ، انگل ها- حافظان حدیث و آیه و آیتازشیخکان ِ شاعر - پرورده های سنت -وز توله های "سنت شکن"نفرت می کنماز صوفیانه، از شطحاز خرقه، از پوستاز لکه های فتح بر دست های دوستاز دوستان ِ با من‌دشمننفرت می‌کنموقتی که شا”