“خواهی که دلت محرم اسرار آید بی خود شود و لایق این کار آید برکش ز برون دو جهان دایره ای در دایره شو تا چه پدیدار آید”
“از دورِ فلک زیر و زبر خواهی شد رسوای جهانِ پرده در خواهی شد از خواب درآی ای دلِ سرگشته که زود تا چشم زنی به خواب درخواهی شد”
“بی ره رفتن، رموز میاندیشی برفیست که در تموز میاندیشی مردان جهان هزار عالم رفتند تو بر دو قدم، هنوز میاندیشی”
“هر دل که ز سرِّ کار آگاهی داشت درگوشه نشست ومنصبِ شاهی داشت چون نیست ز نفسِ تو کسی دشمن تر پس از که امیدِ دوستی خواهی داشت”
“آن را که درین دایره جانی عجب است در نقطهٔ فقر بینشانی عجب است هستی تو ظلمت آشیانی عجب است وآنجا که تو نیستی جهانی عجب است”
“نفست چه کند چو بند نگشایندش با ره که شود که راه ننمایندش با نفس مکن ستیزه کاین نفس ترا فرمان نبرد تا که نفرمایندش”
“هر لحظه ز چرخ بیش میباید رفت گاه از بس و گه زپیش میباید رفت در گردِ جهان دویدنت فایده نیست گردِ سر و پای خویش میباید رفت”