“ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟”

سعدی

Explore This Quote Further

Quote by سعدی: “ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟” - Image 1

Similar quotes

“آن درد ندارم که طبیبان داننددردیست محبت که حبیبان دانندما را غم روی آشنایی کشتستاین حال نباید که غریبان دانند”


“تو همانی که دلم لک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش رامنم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کردغزل و عاطفه و روح هنرمندش رااز رقیبان کمین کرده عقب می‌ماندهر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را!مثل آن خواب بعید است ببیند دیگرهر که تعریف کند خواب خوشایندش را…مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسدمادرم تاب ندارد غم فرزندش راعشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به توبه تو اصرار نکرده است فرآیندش راقلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشتمشکل از توست اگر پس زده پیوندش راحفظ کن این غزلم را که به زودی شایدبفرستند رفیقان به تو این بندش را :«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمرلای موهای تو گم کرد خداوندش را”


“ما با عوض کردن عطرهایمان به هم خیانت می کنیم من هر روز بوی زنی را می دهم که تو عاشقش هستی و تو عطرمردی را می زنی ...که مخفیانه با من می خوابد”


“هوشم ببر زمانی… تا کی غم زمانه”


“دموکراسی می گوید:«رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!» مارکسیسم می گوید:«رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم!» فاشیسم می گوید: :«رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن!» اسلام حقیقی می گوید: : « نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی. » اسلام دروغین می گوید:« تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، و حرف بزن، امّا آن حرفی را که ما می گوییم.» ”


“به تو دست مي‌سايم و جهان را در مي‌يابم،به تو مي‌انديشمو زمان را لمس مي‌کنممعلق و بي‌انتهاعُريان.مي‌وزم، مي‌بارم، مي‌تابم.آسمان‌امستاره‌گان و زمين،و گندم ِ عطرآگيني که دانه مي‌بنددرقصاندر جان ِ سبز ِ خويش.از تو عبور مي‌کنمچنان که تُندری از شب. ــمي‌درخشمو فرومي‌ريزم.احمد شاملو”