“نترس!سگی که پارس میکندحتمن که هار نیستما آدمها همگاهی از شدت تنهاییپاچهی خودمان را گاز میگیریم”
“زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست”
“هیچ ملتی را نمی توان از میان برداشت مگر این که او عزم خود را جزم کرده باشد که خود را نابود کند”
“سکوت کرده امنگاه می کنمو می شمارم قدم هایت را که این گونه آرام تو را از من دور می کنندمی شمارم زمان را که این گونه آسان تو را از من می گیردمی دانم زمانی که محو شوی گریه خواهم کردو خواهم شمارد که چند روز به نامت گذشتراستی یادت هست وقتی آمدی راه را گم کرده بودی؟”
“ساده است نوازش سگی ولگردشاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رودو گفتن که سگ من نبودساده است ستایش گلیچیدنش واز یاد بردنکه گلدان را آب باید دادساده است بهره جویی از انسانیدوست داشتن بی احساس عشقیاو را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمشساده است لغزش های خود را شناختنبا دیگران زیستن به حساب ایشانو گفتن که من این چنینمساده استکه چگونه می زیمباری زیستنسخت ساده استو پیچیده نیز هم...ترجمه ی احمد شاملو”
“آشفتگي من از اين نيست که تو به من دروغ گفته اي، از اين آشفته ام که ديگر نميتوانم تو را باور کنم. ”