“برای بدست آوردنت نمی جنگم !به تکّدی قلبت هم نمی آیم !دوستت دارم ،فارغ از داشتنت ....”
“هیچ کاری بی معنی تر از این نیست که بخواهی برای کسی که برایش مهم نیستی از خودت بگویی”
“فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند. نمی دانستم که نمی روند. می مانند. اثرشان می ماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند”
“خورشید را می دزدمفقط برای تو!میگذارم توی جیبمتا فردا بزنم به موهایتفردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!فردا تو می فهمیفردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!آخ ... فردا!راستی چرا فردا نمی شود؟این شب چقدر طول کشیده...چرا آفتاب نمی شود؟یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟”
“در این سرای بی كسی كسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كندكسی به كوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودكه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زندچه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند”
“گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم !فضای اتاق برای پرواز کافی نبود”
“هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟یک فریب ساده و کوچکآن هم از دست عزیزی که تو دنیا راجز برای او و جز با او نمی خواهی.من گمانم زندگی باید همین باشد.”