“ساعتدوازده و بيست و پنج دقيقه ي نيمروزبيست و ششم آبان . آفريدگارابگذاردهان تو را ببوسمغبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبمكف خانه ات رابا دمب بريده ي شيطان جارو كنممتولد شدمدر مرز نازك نيستيسگ هاي شمااز دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند . پروردگارانه درخت گيلاس ، نه شراب بهاز سر اشتباهي آتش را به نطفه هاي فرشته يي آميختيو مرا آفريدي . اما تو به من نفس بخشيدي عشق من !دهانم را تو گشوديو بال مرا كه نازك و پرپري بودتو به پولادي از حرير مبدل كردي . سپاسگزارم خداي منخنده را براي دهان اواو رابه خاطر منو مرابه نيت گم شدن آفريدي”