“مرد ِ راستين خواهان ِ دو چيز است: خطر و بازي.از اين رو زن را همچون خطرناك ترين بازيچه مي خواهد”

نيچه

نيچه - “مرد ِ راستين خواهان ِ دو چيز است: خطر و بازي.از...” 1

Similar quotes

“در مرد ِ راستين كودكي پنهان است كه خوش دارد بازي كند.بياييد اي زنان و كودك را در مرد بيابيد”

نيچه
Read more

“شوربختي مرد در اين است كه سن خود را نمي بيند. جسمش پير مي شود اما تمنايش همچنان جوان مي ماند. زن، هستي اش با زمان گره خورده. آن ساعت دروني كه نظم مي دهد به چرخه زايمان، آن عقربه كه در لحظه اي مقرر مي ايستد روي ساعت يائسگي، اينها همه پاي زن را از راه مي برد روي زمين سخت واقعيت. هر روز كه مي ايستد در برابر آينه تا خطي بكشد به چشم يا سرخي بدهد به لب، تصوير رو به رو خيره اش مي كند به رد پاي زمان كه ذره ذره چين مي دهد به پوست. اما مرد، پايش لب گور هم كه باشد چشمش كه بيفتد به دختري زيبا، جواني او را مي بيند اما زانوان خميده و عصاي خود را نه.”

رضا قاسمی
Read more

“جهان راهمين جا نگه داركمي جلوترمن آن طرف امروز پياده مي شوم كمي نزديك به پنجشنبه نگهداركسي از سايه هاي هر چه ناپيدا مي آيداز آنطرف كودكيو نزديك پنجشنبه به راه بعد از امروز مي افتدكمي نزديك به پنجشنبه نگهدارتو همان آشناترين صداي اين حدوديكه مرا ميان مكث سفربه كودك ترين سايه ها مي بريبا دلم كه هواي باغ كرده استبا دلم كه پي چند قدم شب زير ماه مي گرددو مرامي نشيند مينشينم و از يادمي روممي نشينم و دنيا را فكر مي كنمآشناترين صداي اين حدود پنجشنبه كنار غربت راه و مسافران چشمخيس دارم به ابتداي سفر مي رومبه انتهاي هر چه در پيش رو مي رسم گوش مي كني ؟مي خواهم از كنار همين پنجشنبه حرفي بزنمحالا كه دارم از يادمي رومدارم سكوت مي شوممي خواهم آشناترين صداي اين حدود تازه شومگوش مي كني؟پيش روي سفر بالاي نزديك پنجشنبه برف گرفته است پيش روي سفرتا نه اين همه ناپيدا تنها منم كه آشناترين صداي اين حدودم تنها منم كه آشناترين صداي هر حدودم حالا هر چه باران است ، در من برف مي شود هر چه درياست ، در من آبيحالا هر چه پيري است ، در من كودكهر چه ناپيدا ، در من پيداحالا هر چه هر روز و بعد از اين هر چه پيش رو منم كه از ياد مي روم ، آغاز مي شوم و پنجشنبه نزديك من است جهان را همينجا نگهدار من پياده مي شوم”

هيوا مسيح
Read more

“نيكي در ميان بشر ساختگي و اجباري است،بدي اما فطري وتا هنگام در گورنهادن ،باقي .دست زمانه ،مرمان را چون مهرگان شطرنج مي گرداند،تا سر انجام روزي ،سوار و پياده را در هم شكند. پس مگو :اين دانشمندي ست بزرگ يا :آن ديگري سروري والامقام! بهترين مردمان ،همچون گوسفندي است كه چوپاني او را هدايت ميكند.”

جبران خليل جبران
Read more

“دل ِ من دير زماني است که مي پندارد:«دوستي» نيزگُلي است؛مثل ِ نيلوفر و ناز،ساقه ء تُرد ِ ظريفي دارد.بي گمان سنگدل است آن که روا مي داردجان ِ اين ساقه ء نازک را- دانسته – - بيازارد!”

فريدون مشيري
Read more