“ترس من از مردن و رفتن به آن دنیاو دیدن دوباره‌ی آدم‌های این دنیا ست”

حسین پناهی

حسین پناهی - “ترس من از مردن و رفتن به آن دنیاو دیدن...” 1

Similar quotes

“دیوانه"یکی دیوانه‏ای آتش برافروخت در آن هنگامه جانِ خویش را سوخت همه خاکسترش را باد می‏بُرد وجودش را جهان از یاد می‏بُرد تو همچون آتشی ای عشقِ جان‏سوز من آن دیوانه‏مردِ آتش‏افروز من آن دیوانه‏ی آتش‏پرستم در این آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این‏چنین دیوانگی‏ها که می‏خندم به آن فرزانگی‏ها به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن در این عالم سرانجامی نداریم چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم لهیبی همچو آهِ تیره‏روزان بساز ای عشق و جانم را بسوزان بیا آتش بزن خاکسترم کن مس‏ام، در بوته‏ی هستی زرم کن”

«فریدون‏مشیری»
Read more

“بعد نگاهی به فلورنتینو آرثیا انداخت ,به آن اقتدار شکست ناپذیرش ,به آن عشق دلیرانه اش .عاقبت به این نتیجه رسید که این زندگی ست که جاودانی ست ,نه مرگ”

گابریل گارسیا مارکز
Read more

“ترس از ديدن اينکه تو را به درون ماشين پليس می‌رانندترس از به خواب رفتن شبانهترس از به خواب نرفتنترس از تکرار گذشتهترس از پر کشيدن حالترس از زنگ تلفن در سکوت مرگبار شبترس از توفان‌های الکتريکیترس از شستشوی زن با لکه‌ای بر گونه‌اشترس از سگ‌هايی که گفته بودم هار نيستندترس از دلواپسیترس از اجبار به شناخت جنازه‌ی دوستتترس از فراموش شدنترس از دارايی بسيار هر چند مردم آنرا باور نكنند‌ترس از نيم‌رخ‌های روانیترس از دير کردن و ترس از زود آمدنترس از دست‌خط فرزندانم روی پاکت‌های نامهترس از مردن آنها پيش از اينکه من بميرم و احساس گناه کنمترس از زندگی با مادرم هنگامی که هر دو پير شده‌ايمترس از سرآسيمگیترس از فرومردن روز با يادداشتی ناراحت‌کنندهترس از بيدار شدن و ديدن اينکه تو رفته‌ایترس از دوست نداشتن و ترس از دوست نداشتن بسيارترس اينکه چيزی را که دوست می‌دارم مرگ همه‌ی دوست‌داشتنی‌هايم را تضمين کندترس از مرگترس از زندگانی بسيارترس از مرگگفته بودم اين را”

ریموند کارور
Read more

“برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تنفراز وحشت داری فرود خنجری ای تنغم آزادگی دارم ،به تن دلبستگی تا کی؟به من بخشیده دلتنگی شکستن های پی در پیدر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتندر آوار شب ودشنه چکد از قلب من خونابکه می بینم من عاشق چه ماری خفته در محرابخوشا از بند تن رستن پی آزادی انساننمی ترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جاندر این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتنچرا تن زنده و عاشق، کنار مرگ فرسودنچرا دلتنگ آزادی، گرفتار قفس بودنقفس بشکن که بیزارم، از آب و دانه در زندانخوشا پرواز ما حتا به باغ خشک و بی باراناگر پیرم اگر برنا، اگربرنای دل پیرمبه راه خیل جان بر کف که می میرند می میرماگر سرخورده از خویشم من مغرور دشمن شادبرای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاددر این غوغای مردم کش ، در این شهر به خون خفتنخوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن”

ایرج جنتی عطائی
Read more

“تو حق داری برنارد که خودویرانگر بنامیم اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل میکنم از آن روست که من خودم نیستم.که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی ست که دارم به سایه ام میزنم.سایه ای که مرا بیرون کرده و سال هاست غاصبانه به جای من نشسته است.”

رضا قاسمی
Read more